ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

نقاشی و کاردستی ...

بهترین بهترینها عاشق اینقد تمیز رنگ زدنتم برگه ابر و باد با آبرنگ کاردستی (چسبوندن اشکال با چسب ماتیکی )   اینم دو تا عکس از شما و باب اسفنجی (کوهسنگی)که عاشقشی قربون این فیگور گرفتنت عزیز دردونه ...
23 شهريور 1394

خواب شیرین ....

دلبندم ... داشتنت واسه من و بابا یکی از بزرگترین موهبتهای الهیست .... قشنگترین لحظه های زندگی رو زمانی تجربه مبکنیم که با توییم ... تو پارک و شهر بازی و تفریحات روزانه و سفر با بچگی تو بچگی میکنیم و یاد دوران کودکی خودمون میفتیم ... با نشاط تو به وجد و هیجان میایم و هر روز بیشتر از دیروز توانمونو برای آسایش بیشتر شما میزاریم مخصوصا بابا حمید ... دو شب پیش مثه خیلی شبای دیگه خواب دیده بودی و نیمه های شب از خواب بیدارشدی و شروع کردی به غر زدن و سراغ من و بابا حمیدو گرفتی و مدام  به آیینه اطاق نگاه میکردی و با ترس سرتو رو شونه بابا میذاشتی و میگفتی من میترسم تو خونمون هاپوی!!!! بالاخره با ترفندای زیاد...
12 شهريور 1394

شیرین زبون ....

گلدونه من این روزا متاسفانه درگیر یه ویروس جدیدیم که تو بدن شماست . طبق معمول همیشه با تب و تهوع و ... همراهه از شنبه صبح شروع شده و حسابی ضعیف و بی حالت کرده ... ولی خدا روشکر از امروز رو به بهبودی و دوباره کنجکاویهات و شیرین زبونیات .... چند تا کلمه به یاد موندنی ... چمبسک ------  چاقالو و چمبه دلم واستون می سوزه ------ دلم تنگ شده پخیده ----- پخته   هر کاری که نمیشه انجامش داد یا یکمی با تاخیر انجام میشه یهویی میگی حالا چیکار کنم که نمیشه !!!!! با قیافه پر تعجب !!!! وقتی حالت خوبه همش درگیر پارل بازی هستی و کارت به جایی رسیده که پازلو اشتباه درست میکنی و ...
9 شهريور 1394

مطالب گذشته ...

دلبرکم از وقتی عمو آرش اومدن ایران یعنی 20 اردیبهشت تا وقتی رفتن یعنی 10 مرداد مدام همه با هم بودیم و رفتن عمو آرش حال هممونو گرفت ... انشالله کاراش سریعتر ردیف شه و زود برگرده و خاله جون الی خوشحال شه ...وقتی عمو آرش رفتن به خاله جون الی گفتی عمو آرش دوباره رفتن تو تبلت ؟؟؟ دلم واسشون تنگ میشه این روزا بیشترین بازی که میکنی چیدن پازله .. اینقد علاقه مند به این بازی هستی که هفته ای یه دونه واست باید بخریم . اینقد حرفه ای شدی که قطعات دو سه تا پازلو با هم قاطی میکنیم و در هم بهت میدیم و هر سه تاشو همزمان میچینی . چند شب پیش این بازی هیجان انگیزو با بابا انجام دادی و حسابی بابا رو به وجد آوردی.بازی با گل رس که ع...
30 مرداد 1394

گالری عکسای رامسر...

عزیزترینم از اواسط ماه رمضون بابا حمید یه کاری داشتن تهران که من و شمام باشون رفتیم گرمسار خونه خاله جون الناز و تقریبا یه هفته اونجا بودیم . روز شنبه 20 تیر کارای بابا تموم شد و قرار شد شب راه بیفتیم سمت مشهد . ساعت 11:30 از خونه خاله جون راه افتادیم و وقتی به دوراهی مشهد و تهران رسیدیم بابا حمید پیشنهاد دادن بریم شمال .مام قبول کردیم (البته شما خواب بودب عقب ماشین . رفتیم سمت جاده چالوس به مقصد رامسر... جاده چالوس کنار رودخونه ساعت حدود 2:30 صبح روز یکشنبه 21 تیر   محوطه هتل کوثر یکشنبه 21 تیر ساعت حدود 7صبح عکسای روز یکشنبه 21 تیر تو ویلا و کنار دریا رد پای خانواده سه ن...
3 مرداد 1394

گزیده های بهار ....

عکسای شهر بازی با عمو میثم و خاله جون الناز قولی که بهت داده بودن واسه زمان از پوشک گرفتنت هدیه گفتن جیشت بود بهترینم بهترین سرگرمیت تو این سن (2 سال و 10 ماهگی) چیدن پازله با یه دقت و مهارتی میچینیش که واسه همه تعجب آوره هفته ای یه پازل واست میخریم!!!! عکسای خونه خاله جون الناز (گرمسار)و ماجراهای ارمیا و عمو میثم   ...
3 مرداد 1394

سرگرمیهای چند ماه گذشته ...

از اسفند تا امروز اکثرا عمو میثم اینا مشهد بودن و  این واسه شما خیلی خوب بوده چون یه سره با عمو میثم میری پارک و بازی و ... عزیز دلم اینقد مهربون و احساسی هستی که گاهی نگران آیندت میشم .. روزی هزار بار به من و بابا حمید میگی مامان خیلی دوست دارم .. یا اگه دعوات کنیم بعد چند دقیقه میای و  ازمون میپرسی دوسم دارین ؟؟؟ عاشق مهربونیات و مهمون نوازیاتم عزیزکم.تو این چند ماهی که بیشتر با هم بودیم وابستگیت خیلی به من بیشتر شده ... یکی از کلماتی که گاهی به خودت میگی اینه که قند عسلم چطوری ؟؟؟؟ نمیدونم این قند عسلمو از کجا آوردی !!!! مثه این کلمه و جملات خاص خیلی زیاد داری که الان یادم نمیاد اینم یه عالمه عکس که عمو ...
24 خرداد 1394

گرفتن پوشک...

دلبرکم بعد نامزدی خاله جون الی یعنی دقیقا از تاریخ 30 اردیبهشت اقدام کردم به گرفتن پوشک البته به درخواست خودت ... بعد گذشت حدود 10 روز داشتم ناامید میشدم که به پیشنهاد خاله جون عادله دنبال یه مشاور خوب گشتم و اقای دکتر یوسفی رو پیدا کردم و اولین جلسه ای که رفتم مطب ایون حسابی واسم موفقیت آمیز بود و تو همون هفته اول بعد از ویزیت شما شروع کردی به همکاری و اینقد این موضوع واسه من خوشایند بود که به تجویز آقای یوسفی تصمیم گرفتم تا 10 جلسه واسه موارد تربیتی و آموزشیو هوشی شما به مطب ایشون برم و اقدامات لازمو قبل شروع هر کاری اموزش ببینم ...تا الان 3 جلسه رفتم و هم من و هم بابا حمید از این کارمون حسابی راضی هستیم.....
24 خرداد 1394