ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

خونه نشینی و بازنشستگی ....

نازدونه مامان و بابا گل من ... بنده از سال 77 مشغول به کار بودم و بهیچ عنوان راضی به بازنشسگی نبودم ولی از اول فروردین امسال(سال 94) تصمیم گرفتم بخاطر بیشتر با شما بودن کارو ترک کنم و وقت بیشتری رو با شما بگذرونم و خیلی از تصمیمم راضیم و خوشحال .چون از وقتی بیشتر با همیم رفتارات خیلی تغییر کرده و دیگه عصبی نیستی و بد اخلاقی نمیکنی .... ارمیای من اینقد بزرگ و آقا شدی و اینقد کامل و ولضح حرف میزنی که آدم دلش میخواد درسته قورتت بده ... همه آدمایی که باهات در ارتیباطن عاشقتن و خیلی دوست دارن و از ادب و نزاکتت حسابی تعریف میکنن . چند شب پیش همه رفته بودیم حرم و تو راه برگشت داشتیم بستنی میخوردیم که عمو ح...
24 خرداد 1394

نامزدی خاله جون الی ....

عروسکم از اوایل بهمن 93 که برنامه اومدن عمو آرش از استرالیا و قضیه ازدواج خاله جون الی قطعی شد ... سرمون خیلی شلوغ بود و هر روز با خاله جون الی و از وقتی خاله الناز اومدن 3 تایی با شما البته 4 تایی هر روز درگیر کارای نامزدی خاله جون بودیم . گرفتن سالن و لباس واسه خاله جون ومیز نامزدی و گل و آتلیه و.... بدون اغراق هر روز درگیر خرید و ... بودیم و به همین صورت روزای آخر سال گذشت و خاله جون الناز و عمو میثم برگشتن گرمسار و 25 فروردین دوباره برگشتن که27 عروسی غزاله جون بود . تاریخ نامزدی خاله جون الی هم واسه 27 اردیبهشت ok شده بود و چونن دیگه به تاریخش نزدیکتر میشدیم درگریامون بیشتر و بیشتر شده بود...
24 خرداد 1394

سال 1394

سال نو مبارک پسر نارنینم امسال سومین سالیه که سال تحویلو با تو جشن میگیریم... دلبرکم شب 29 اسفند که شب سال تحویل بود به صرف سبزی پلو و ماهی خونه مامان جون بودیم و ساعت حدود 12 نیمه شب اومدیم خونه و شما تا ساعت 1:30 دقیقه بامداد بیدار بودی ولی نتونستی تا ساعت 2:15 صبح که سال تحویل بود بیدار باشی و بیهوش شدی از خستگی ... من و بابا حمید تا سال تحویل بیدار بودیم و صبح روز شنبه که روز اول عید بود رفتیم خونه مامان جون واسه نهار که خاله جون عادله و عمه جون شهنازم اونجا بودن و شب رفتیم خونه پدر چون که همه اونجا بودن و عید دیدنی کردیم و شام و عیدی گرفتنم که از صبح حسابی به راه بود واسه شما ... اولین عیدی رو از خ...
7 فروردين 1394

انتخاب عکس ...

گل گلدونم شنبه عصر با خاله جون عادله رفتیم آتلیه واسه انتخاب عکسای شما و آرسین جون ... تا وارد آتلیه شدیم شما رفتی قسمت دکور عکسا و با چند تا بچه ای که اونجا بودن شروع کردی به بازی و از یکیشون که یه دختره 1 سال و نیمه بود گفتی اسمت چیه ؟؟؟ مامانش گفتن مهساست ..ایم شما چیه ؟؟؟ شمام گفتی منم ارمیام... بعدش من و خاله جون عادله تو اطاق داشتیم عکس انتخاب میکردیم که شما اومدی داخل و دوستتم اومد و رفت سمت آرسین که رو مبل دراز کشیده بود و دستشو گرفت و شمام بلافاصله  بهش اخم کردی و با صدای عصبی و کلفتی  گفتی نکنش ... بعدم نشستی رو صندلی و حواست هم به عکسای آرسین بود و هم به خودش .... خانوم داشتن ع...
25 اسفند 1393

بازی با مامان ....

گل پسر زیبای من دیشب وقتی از تولد سارا جون برگشتیم خونه هنوز بابا جون نیومده بودن خونه .من و شما شروع کردیم با هم به بازی مورد علاقه شما که پریدن رو مبله و مثلا افتادن و نجات دادنت توسط من ... تو یه مرحله از بازی گفتی برم از اکاتم (اطاقم) کیومو بیارم بکشمت ... وقتی اومدی از دور نشونه گرفتی و مثلا منو کشتی و بعد یه عالمه خندیدی و بعدش اومدی تفنگتو دادی به من و گفتی تو بزن ... منم شلیک کردم و شما افتادی زمین و بعد گفتی آخ پام خونی شده (مثلا تیر خورده بودی ). گفتی حالا چیکار کنم !!! منم پیشنهاد دادم پاشو برو بیمارستان سریع پاشدی و جالبه که لنگون لنگون رفتی یه ور خونه که مثلا بیمارستان بود و گفتی آقا دکتر پام با کیو...
20 اسفند 1393

ماجراهای آتلیه نیکا ....

نازنین پسر طبق معمول همیشه که خاله جون الی دنبال جی کارت آتلیه های کودک واسه شما و جدیدا آرسین جون هست ! حدود 2 هفته پیش واسه جفتتون جی کارت خریده بودن از آتلیه نیکا که واسه شما نمونه شاسی 50*70 انتخاب کرده بود و تا 18 اسفند وقت داشت .... واسه همین دیروز ساعت 6:30 عصر و با آتلیه واسه شما و آرسین جون فیکس کردیم ... دیروز از صبح با هم خونه بودیم .ساعت حدود 13:30 عمو میثم ز زد و گفت ارمیا رو آماده کن بیام ببرمش پارک .اول گفتم نه چون میخوای بری واسه نهار ولی عمو میثم گفتن نه میبرمش چون هوا عالیه و دیشب که با هم رفته بودیم گردش و خوردن آبمیوه ازم خواست ببرمش پارک ... چون هواسرد بود نبردمش و قول دادم هر وقت هوا خوب شد...
18 اسفند 1393