ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

برگ ششم از سال 96 ( شهریور )

در این دنیا دو چیز بهترینند @  زندگی کردن @ از سر شوق ! و @ خندیدن @ از ته دل ! از صمیم قلب هر دو را برایت آرزو میکنم خدا را شاکرم هزاران بار که  تو را دارم و باخوشی و خوشحالی تو خوشحالم .... شهریور امسال هم با شادیهای کودکانه ات گذشت ... یک روز پر هیجان و بازی از صبح تا شب با اقوام پدری دهم شهریور تولد آرسین نازنین بود و از اون روز تا روز تولد خودت تقویم روز شمار درست کردی و هر روز علامت میزدی تا 15 روز بگذره و تولد شما بشه ... تم تولد آرسین ben10 بود و شما اسپای...
16 مهر 1396

برگ پنجم از سال 96 (مرداد )

ای جان جان جانم تو جان جان جانی .... بیرون ز جان جان چیست ؟؟؟ آنی و بیش از آنی گل نازنینم قشنگترین اتفاق مرداد امسال این بود که کلاسای تابستونی مدرسه شروع شد واسه آشنایی با مدرسه به مدت یک ماه... عروسک نازم در کمال ناباوری امسال وارد 6 سال میشی و اینقد بزرگ شدی که باید وارد سیستم آموزشی بشی... اول مرداد روز جشن تابستونی پیش دبستانی دوزبانه علوی بود و همه بچه ها با پدر یا مادرشون حضور داشتنو اون روز پر بود از گریه و خنده و .... تداعی روز اول مدرسه خودم تقریبا 12 جلسه روز درمیون داخل مدرسه بودید و 3 تا اردو ... از همون جلسه اول همونطور ک...
11 شهريور 1396

برگ چهارم از سال 96 ( تیر )

در دو چشم من نشین ای آنکه از من @ من تری تا قمر را وا نمایم کز قمر روشن تری تیر ماه امسال حسابی پر بار و پر برنامه بود واست و تقریبا هر روز یه برنامه ای داشتی و حسابی حال کردی ... اوایل تیر امسال مصادف بود با تعطیلات عید فطر و یه تفریح دوروزه به اخلمد با عمه جونا و دختر عمه های نازت و یه عالمه بازی و آب بازی و .... بعضی وقتا که تو ماشینیم تا چشم بابا رو دور میبینی یه روز گرم تابستونی و جشنواره آب بازی و رنگ بازی با عمو ورزش ...
13 مرداد 1396

برگ سوم از سال 96 (خرداد )

دوست داشتنت اتفاق قشنگیست که هر روز صبح با من چشم باز میکند در من نفس میکشد و بدون هیچ کلامی با من قدم میزند خرداد امسال مصادف بود با ماه رمضون از 6 خرداد تا 6 تیر .... بخاطر همین چون روزه میگرفتیم و هوا خیلی گرم بود کمتر بیرون رفتیم و اکثرا خونه بودیم ... یکی دوشب بعد افطار رفتیم پارک و چند شب هم واسه افطار باغ دایی بودیم تا سحر یه شبم با خاله الناز بعد افطار رفتیم باغ پونه طرقبه با یه عالمه بازی و خوردن بستنی و قارچ سوخاری و بلال آتیشی قبل و بعد افطار یه جورایی خودتو سرگرم میکردی و اصلا مزاحم استراحت من نمیشدی تو ماه روزه... اینقد که فهیمده ای ناز من ...
9 تير 1396

برگ دوم از سال 96 (اردیبهشت)

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت از وقتی اتفاقات روزتو تو اینستا خاطره میکنم واست .... کمتر تو وبلاگت مینویسم .... ولی این وبلاگ دفترچه خاطرات کاملتر و خصوصی تریه واست .... تا وقتی بزرگتر شدی با خوندن تک تک صفحه هاش بیای تو همون روزات ... بعد رفتن خاله جون الی آخر فروردین دوباره زندگی رو روال قبل افتاد و تکراری شد ... چون از رفتن خاله دپرس  بودی ترجیحا هر روز پارک و شهر بازی و تفریحات گروهی و اجتماعی و خوش گذرونی با آرسین نازنین داشتین . روزای قشنگ بهار و طبیعت و هوای زیبا و بازیهای کودکانه و اشتیاق به تکرارشون ...
21 خرداد 1396

برگ اول از سال 96 (فروردین )

نازترین هدیه خدا سال 96 با اومدن خاله الی حسابی رونق داشت و دور همی های زیادی داشتیم .... از 29 بهمن که خاله اود تا 28 فروردین که رفت تقریبا هر روز با هم بودیم و روزای خوبی رو گذروندیم ... اولین روز فروردین چون بابا از کربلا اومدن همه اومدن خونه ما دیدن بابا و شما حسابی با سوغاتیت سرگرم بودی .... روز دوم فروردین نهار خونه مامان جون بودیم با زهرا جون اینا و عصر رفتیم خونه خاله طاهره بابت عید دیدنی و شبم رفتیم خونه عمو سعید ... اشتیاق دیدن گلهای تو باغچه با ورود بهار روز چهارم نهار خونه پدر جون بودیم با عمه ها و عموهای شما و عصر رفتیم خونه دایی هادی   ...
30 فروردين 1396

سال تحویل 96

سبزترین سین هفت سینم   تحویل سال 96 ساعت نزیدیک 2 عصر بود و از وقتی خاله جون اومدن ... داییا و دختر داییا و خونواده ما تصمیم گرفتیم واسه سال تحویل هممون کنار هم باشیم تو باغ دایی ... روز سال تحویل هممون راه افتادیم به سمت باغ ... هوا خیلی عالی بود و همه حس خوبی داشتیم .هر کدوممون واسه سفره 7 سین باغ یه چیزی بردیم و یه سفره قشنگ چیدیم و هممون دورش نشستیم  و بدون حضور بابا حمید سال تحویل شد ... البته که بابا و پوریا جونم وقت سال تحویل قم بودن و شب رسیدن مشهد .... بعد سال تحویل بزرگترا شروع کردن به سرخ کردن ماهی و بقیه به گرفتن عکس و ... یه سبزی پلو ماهی خوشمزه همه...
15 فروردين 1396

روزای آخر اسفند و حس خوب پایان سال ....

بهترینم ازونجایی که من خودم عاشق هفته ها و روزای آخر سالم و دلم میخواد برم بیرون و شور و هیجان مردمو ببینم و بیشتر شاد بشم .... تو رو هم به اینکار دارم عادت میدم تا با شادی مردم شاد باشی و از لحظه لذت ببری گل من .... امسال بخاطر اومدن خاله الی لحظات بیشتری رو تو اسفند همه با هم بودیم واسه خرید و شام و .... تقریبا هر روز بیرون بودیم یه شام خونوادگی در رستوران سید جاغرق شیرینی ماشین عمو حسین یه خرید 4 نفره و شام و .... ...
15 فروردين 1396

چهار شنبه سوری 95

عزیز دردونه من چهار شنبه آخر سال 95 برنامه طبق پارسال باغ دایی هادی بود ولی دوشنبه آخر سال رستوران وقت شادی یه برنامه واسه چهار شنبه سوری ترتیب داده بود که من شما رو ثبت نام کردم و تو هم از خاله الی دعوت کردی با ما بیاد و اونم با کمال میل پذیرفت .... رنگ کردن تخم مرغ واسه هفت سین  .... آتیش بازی و پریدن از آتیش ... فشفشه آبشاری و هوایی با حضور عمو ورزش و آشنایی با سنت قشنگ چهارشنبه آخر سال سه شنبه شب هم رفتیم باغ دایی واسه یه چهار شنبه سوری خونوادگی ولی بدون حضور بابا حمید چون بابا با پوریا جون رفته بودن کربلا .... شب خیلی خوبی بود همراه با ب...
15 فروردين 1396