ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

برگ اول از سال 96 (فروردین )

1396/1/30 17:10
نویسنده : الهام
708 بازدید
اشتراک گذاری

نازترین هدیه خدا

سال 96 با اومدن خاله الی حسابی رونق داشت و دور همی های زیادی داشتیم .... از 29 بهمن که خاله اود تا 28 فروردین که رفت تقریبا هر روز با هم بودیم و روزای خوبی رو گذروندیم ...

اولین روز فروردین چون بابا از کربلا اومدن همه اومدن خونه ما دیدن بابا و شما حسابی با سوغاتیت سرگرم بودی ....

روز دوم فروردین نهار خونه مامان جون بودیم با زهرا جون اینا و عصر رفتیم خونه خاله طاهره بابت عید دیدنی و شبم رفتیم خونه عمو سعید ...

اشتیاق دیدن گلهای تو باغچه با ورود بهار

روز چهارم نهار خونه پدر جون بودیم با عمه ها و عموهای شما و عصر رفتیم خونه دایی هادی

 

یه عکس خونوادگی بعد عروسی عمو آرسین روز سوم فروردین

دورهمی عید خونه عمه نعیمه که حسابی بهتون خوش گذشت

روزای دیگه تعطیلات فروردین همه با دید و بازدید گذشت تا 12 فروردین که هممون رفتیم باغ دایی هادی با یه نهار خوشمزه (آبگوشت) و هوای عالی و دورهمی خوب با حضور همه

عاشق عمو محسنی محبت

جمعه 18 فروردین همه رفتیم باغ دایی مسعود و از صبح تا شب با بچه ها حسابی بازی کردین

17 فروردین یه شب پر استرس بود بابت زلزله 6/1 ریشتری که صبح اومد و پس لرزه هایی که تا الان هنوز ادامه داره ...

شب 17 فروردینو تقریبا همه مردم مشهد تو خیابون و تو ماشینا گذروندن ... مام تا 5 صبح بیرون و شما تو ماشین خوابیدی ... صبح که زلزه اومد معنیشو نمیدونستی و همش به شوخی میگفتی کاش دوباره زلزله بیاد .وقتی واست توضیح دادیم که زلزله چیه ؟ نگران شدی و گفتی مامان بریم بیرون من استرس دارم ...اگه خونمون خراب شه چی ؟؟؟ تو اون حالت استرس نگران حاجی بابا بودی که مریضن و نمیتونن وقت زلزله برن زیر در بایستن تا در امان باشن بغل

23 فروردین تولد سوگلی بود و رفتیم خونه عمع نعیمه ...

یه تولد خوب با یه عالمه بچه

25 فروردین "آخرین جمعه ای بود که خاله الی مشهد بودن واسه همین خونوادگی رفتیم زشک واسه نهار و بعدم یه عصرونه پر بار در وکیل آباد و آب بازی شما دو تا فسقلی

28 فروردین و خداحافظی با خاله جون الی تا سال آینده ... دو سه روز آخر حضور خاله واسه تو خیلی نگران کننده بود و همش نگران رفتن بودی و یه لحظه هم ازش جدا نمیشدی ... ولی بالاخره خاله باید میرفت

از دوشنبه که خاله رفتن تا امروز یه جورایی سرتو بند میکنم ولی در عین حال بازم شبا بی قراری میکنی و الکی میزنی زیر گریه ... حتی پریشب موقع خواب به من گفتی دیگه هیچکدومتونو دوست ندارم دلم واسه خالم گرفته ...

ولی باز خودتو سرگرم میکنی با بازی و تی وی و پارک

عکسایی که فقط اجازه دادی خاله ازت بگیرن ...

عاشقانه های ارمیا و خاله الی

عاشقتم پسر مهربونم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)