ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره

نازنینم دوست دارم

ماجرای آتلیه ....

نازنین دردانه ام دیروز عصر ساعت 6:45 دقیقه رفتیم دنبال خاله جون المیرا و بعد رفتیم سمت آتلیه واسه عکسای شما... ساعت حدود 7 رسیدیم و خاله گفتن الی یادم رفته واسه ارمیا یخ مو بیارم ... چون وقت آتلیه ساعت 7:30 بود اینقد تو سیمتری اول و دوم گشتیم و در نهایت تو طالقانی تونستم واست چسب مویی پیدا کنم که اون روز تو آرایشگاه آقاهه زدن به سرت...  بالاخرا واست پیدا کردم و راس 7:30 رسیدیم آتلیه خانوم عکاس باردار بودن ولی طفلکی به اندازه کافی واست وقت گذاشتن و جنابعالی تو چند تا عکس اول افتاده بودی رو خط نه گفتن و خیلی بنده خدا رو اذیت کردی ولی بعد تقریبا اومدی توراه و همکاری کردی و حدود 160 تا عکس ازت گرفتن و ...
10 ارديبهشت 1393

آرایشگاه گوگولی .....

دردونه زیبا   دیروز عصر وقت آتلیه داشتی (خاله جون المیرا تو عید واست وقت گرفته بودن برای 8 اردیبهشت ساعت 7 عصر) ولی صبح مامان جون برده بودنت حمام و حدود ساعت 12 خاله جون المیرا به من ز زدن و گفتن الی من وقت آتلیه رو کنسل کردم آخه موهای ارمیا خیلی بلند و زشته . واسش وقت گرفتم عصر ساعت 6:30 ببریمش آرایشگاه .... همون آرایشگاهی که الناز گفته بود واسه بچه هاست .... منم تسلیم شدم و گفتم چشم.... عصر با خاله جون المیرا و عادله کاملا اسکورت شده بردیمت آرایشگاه و خدا رو شکر اصلا اذیت نکردی ... چون هم محیط کاملا بچه گانه و رنگی بود هم آقای آرایشگر خیلی مهربون و خوش اخلاق بودن و از همه مهمتر اینکه خاله جون المیرا تدارک ...
9 ارديبهشت 1393

خرید سیسمونی ...

یکی یه دونه من ....   روز 5 شنبه عصر واسه خرید لوازم مسافر کوچولوی خاله جون عادله رفتیم خرید. ازونجایی که شما هم گل سر سبد همه مجالس و مسایل هستی زودتر از همه آماده رفتن بودی .... جالبه که یه سری از وسایلو از همون مغازه ای خریدیم که  واسه سیسمونی من مامان جون ازونجا خرید کرده بودن.... تا وارد شدیم شما شروع کردی به شرارت (آخه تو اونجا حق آب و گل داشتی خوب)     اینم آقا پسر خوش تیپ ما که آمادست که بره خرید کنه واسه  پسر خاله جونش که چند ماهه دیگه دنیا میاد.... پسر خاله نازم نگران نباش من هواتو دارم ... وسایل قشنگ واست انتخاب میکنم .... دارم از همه...
6 ارديبهشت 1393

ذوق مامان ....

فرشته با هوشم تقریبا 10 یا 12 ریز پیش تو وبلاگ محمد طه جون خوندم که با جورچینا داره کار میکنه و منم یادم اومد عین اون جورچینو خاله جون سمیرا واست هدیه آوردن و من نگه داشته بودم واسه یه همچین روزی .... واسه همین آوردمش دم دست و اول از جورچین میوه ها شروع کردم چون بیشتر از بقیه کارتاش میوه ها رو میشناسی عزیزکم .همون شب اول یه خورده باهات سر و کله زدم و دیدم حوصله نداری فقط ازت میوه هایی رو که میشناختی میپرسیدم و تو هم تکرار میکردی و میوه رو نشونم میدادی ... تو این مدت یه سره دم دستت بود و هر از گاهی خودت میشستی پاش و لگوها رو میذاشتی رو میوه ها  و اکثرا بدون توجه به شکل زیریش پرش میکردی . یه شب تک تک میوه...
4 ارديبهشت 1393

قول شهر بازی ....

زیباترین ملودی قلبم     دیروز عصر مثه هر روز خوابیدی و وقتی بیدار شدی طبق برنامه هر روزت نشستی پای برنامه عمو پورنگ و هر کار کردم هیچی نمیخوردی منم بهت قول دادم اگه نصف یه موزو بخوری ببرمت پارک واسه بازی با بچه ها .... با اینکه تا حالا بهت قول نداده بودم و شما نمیدونستی معنی قول چیه ولی به حرفم گوش کردی و موزتو خوردی و منم به قولم عمل کرد اینم عکساش ....   مامان جون و خاله جون المیرام اومدن واسه اینکه من تنهایی از پس شما تو اینجور محیطا بر نمیام .... دست مامان جون وخاله جون الی درد نکنه بابت همه زحمتایی که واسه شما م...
3 ارديبهشت 1393

آلبوم 2 نوروز 93

شب سال تحویل خونه مادر جون به ترتیب از چپ به راست (عسل جون - ارمیاجون - محیاجون)       قول داده بودم بقیه عکسای تعطیلات فروردینو واست بزارم عشق من .... الوعده وفا صبح روز اول فروردین پای 7 سین خونه خودمون شب دوم فروردین طرقبه جلو درب آشکده    روز اول فروردین قبل رفتن خونه مامان بزرگ من خدا بزرگ  شب 8 فروردین خونه خودمون روز 6 فروردین تو ماشین عمو میثم و ارمیا در حال رقص و دستیدن  شب 8 فروردین خونه خودمون ارمیا در حال بازی با عمو میثم و عمو حسین روز 6 فروردین قبل بیرون رفتن از خونه ...
3 ارديبهشت 1393

عصرونه ....

پسر شکموی مامان   دیروز ظهر طبق معمول چند روزه اخیر که خیلی ظهرا دیر میخوابی رفتیم که بخوابیم و مثه هر روز جنابعالی رفتی سراغ کمد کارتن خالیا ....   بعد از یه عالمه کنجکاوی و بازی و بیرون ریختن همه کارتنا از تو کمد بالاخره خسته شدی و خوابیدی . منم بعداز خواب رفتن شما بلند شدم  و رفتم تو آشپزخونه واسه پختن نهار واسه امروز (آخه من چون صبا سر کارم باید نهار روز بعدمو روز قبل عصر بپزم) ضمن کارام تصمیم گرفتم واسه عصرونه شما اسنک درست کنم . واسه اولین بار بود که واست اسنک میپختم ... اصلا نمیدونستم دوست داری یا نه !!!!! ساعت حدود 6 از خواب بیدار شدی و با بابا حمید رفتی پایین و بابا جون...
2 ارديبهشت 1393

بی حوصله ....

پسر دریایی من .... دیروز ظهر وقتی بردمت بخوابونمت ساعت حدود 3 بود ... یه خورده شیر خوردی و شروع کردی به شرارت و بازی . من که خیلی خوابم میومد چشامو بستم و بهت گفتم هر وقت دوست داشتی بیا بخواب . جنابعالی هم با نهایت وقاحت رفتی رو یخچال و برقا رو خاموش و روشن کردی و هی به من نگاه میکردی و میخندیدی بعد اومدی پایین و رفتی سمت کمد و همه کارتن خالیا رو درآوردی و شروع کردی به بازی .... هی میچیدیشون رو هم و واسه خودت دست مسزدی و گاهی به من نگاه میکردی و با خنده میگفتی ماما بایی (مامان بازی). وقتی بهت میگفتم بیا بخواب نگام میکردی و با اخم میگفتی نه... بایی .... گاهی میومدی جهت دلجویی منو میبوسیدی و یه کم صورتتو به من میمالید...
31 فروردين 1393

روز مادر ....

پسرم امسال دومین سالیه که به برکت وجود نازنین تو   من میتونم از موهبت مادر شدن بهره ببرم . بهترینم این حس زیبایی رو که تو به من هدیه دادی با هیچ چیز تو دنیا عوضش نمیکنم و تا نفس میکشم بابتش ازت ممنونم عزیزکم....   روز زن و روز مادر رو به همه مامانای دنیا تبریک میگم    مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري!   مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي!   مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري !   مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي که عمري به پاي باليدن تو چروک شد!   مادر يعني بهانه د...
30 فروردين 1393