ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

ذوق مامان ....

1393/2/4 12:00
نویسنده : الهام
358 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته با هوشم

تقریبا 10 یا 12 ریز پیش تو وبلاگ محمد طه جون خوندم که با جورچینا داره کار میکنه و منم یادم اومد عین اون جورچینو خاله جون سمیرا واست هدیه آوردن و من نگه داشته بودم واسه یه همچین روزی ....

واسه همین آوردمش دم دست و اول از جورچین میوه ها شروع کردم چون بیشتر از بقیه کارتاش میوه ها رو میشناسی عزیزکم .همون شب اول یه خورده باهات سر و کله زدم و دیدم حوصله نداری فقط ازت میوه هایی رو که میشناختی میپرسیدم و تو هم تکرار میکردی و میوه رو نشونم میدادی ...

تو این مدت یه سره دم دستت بود و هر از گاهی خودت میشستی پاش و لگوها رو میذاشتی رو میوه ها  و اکثرا بدون توجه به شکل زیریش پرش میکردی . یه شب تک تک میوه ها رو واست خوندم و لگوشو رو خودش گذاشتم و چون موز و خیار و سیب و پرتقالو میشناختی فهمیدی باید بزاریشون رو هم ....

دیگه من تو چند روز گذشته وقتی میرفتی سمت این بازی کاری به کارت نداشتم و دو سه شب بود که وقت بیشتری رو پاش میذاشتی تا دیشب که من رو صندلی نشسته بودم و تی وی میدیدم و شما جورچین چیده شدتو آوردی با یه غرور خاص و صورت معصومی سمت من و گفتی ماما؟؟؟؟ دادیش دست من و با اون چشای نازت و با خوشحالی زیاد نگام میکردی تا عکس العمل منو ببینی ....

الهی دورت بگردم کامل همشو چیده بودی و منتظر برخورد من بودی ... یه عالمه واست دست زدم و گفتم آفرین .آفرین (مثه عمو پورنگ) و شما خیلی خوشحال شدی . بعد بغلت کردم و بوسیدمت و گفتم بارک الله پسر باهوش مامان ....

سریع نشستی رو زمین و دست منم گرفتی تا بشینم رو زمین و لگو ها رو ریختی بیرون و دوباره همه رو جا زدی و اسم میوه هایی رو که میدونستی رو میگفتی و از کارت لذت میبردی ....

نمیدونی چقد حال کردم عشق من ....

 

 

 

نازدونه باهوش مامان این روزا هر چی بزرگتر میشی کارای خوبی که انجام میدی بیشتره !!!!

هر روز تو پهن کردن و جمع کردن سفره کمکم میکنی و وقتی یه چیزیو مخصوصا زیر سفره رو جمع میکنی با همون چشای منتظر نگاه میکنی و منتظره تشکر و قدردانی منی ....

 

 

تا گوشیمو یه جا میبینی سریع میاری بهم میدی و بازم منتظر تشکر میمونی ....

 

وقتی یکی تلفن میزنی بعد اینکه حرفم با تلفن تموم میشه ازم میپرسی کیه؟؟؟؟ (یعنی کی بود) منم میگم مثلا مامان یا خاله یا بابا حمید بعد شما با یه قیافه متعجب اسم همون آدمو تکرار میکنی به تایید حرف من بصورت سوالی و بنده میگم بله

 

 

چند روزه یاد گرفتی خودت هم بابت لطف دیگران تشکر میکنی اینطوری که دستتو میزاری رو سینت و تا کمر خم میشی عشق من ....

عاشق مسواک زدنی البته بیشتر خمیر دندونش . در طول روز یکی یا دو بار میای سمت من  انگشت اشارتو میزاری رو دندونات و میفهمونی که میخوای مسواک بزنی و من بهت میگم مامانی وقتی دیگه نخواستی چیزی بخوری باید مسواک بزنی و بخوابی و جنابعالی بلافاصله میگی گذا ...(یعنی میخوام غذا بخورم هنوز)

 

غذاهای فست فودی رو خیلی دوست داری مخصوصا اگه تو فر باشه .... دیروز صبح خاله جون پریسا دستور پخت یه مدل رولت چیپس و مرغ بهم دادن و منم شب واسه شما آمادش کردم و گذاشتم تو فر ... تا چشت به فر روشن افتاد حسابی خوشحال شدی و هی میگفتی گذا ....

منم گفتم مامانی باید آماده شه ... هر از گاهی میومدی تو آشپزخونه و چراغ فرو روشن میکردی و میشستی جلو فر و نگاه میکردی و با التماس میگفتی گذا ....

غذا که آماده شد دو برش واست آوردم و با اینکه ساعت 6:30 کو کو سبزی خورده بودی ولی با اشتهای زیادی دو تکه رو خوردی و بعدم تشکر کردی و باز ادای مسواک زدنو درآوردی ....

 

 

عاشقانه عاشقتم شیطون بلا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)