شرارتای ارمیا ....
آقا پسره شیطون ....
دیروز بابا جون حمید رفته بودن فیض آباد و گناباد واسه تست شبکه و من ظهر چون مهدیه و فاطمه جون خونمون بودن نیومدم دنبالت و خونه مامان جون بودی . عصر اومدم خونه مامان جون و با خاله جون المیرا و عادله رفتیم بیرون و واسه شما یه کمی لباس و یه کلاه قشنگ خریدیم که از کلاهه خیلی خوشت اومد . بعد تو راه مرغ خریدیم و اومدیم خونه و بنده در حال تمیز کردن مرغها بودم و شما واسه خودت با سانتیمتر و تردمیل و مسگری من بازی میکردی و هی از رو مبل مبومدی رو اپن و میرفتی پایین و ضمنش عمو پورنگتم می دیدی . منم خوشحال بودم ازینکه مزاحم من نمیشی و میتونم سریع کارمو انجام بدم تا قبل اومدن بابا ....
یه چند دقیقه ای خیلی ساکت بودی واسه همین یهو سرمو برگردوندم و دیدم وای !!!! با یه شکلات که از تو شکلات خوری رو اپن برداشته بودی خودتو اپنو به گند کشیده بودی ....
ولی اینقد قیافت بامزه شده بود که نتونستم دعوات کنم سریع رفتم دوربینو آوردم و چند تا عکس ازت گرفتم و بعدش یه عالمه با هم خندیدیم و بردم تمیزت کردم و لباستو عوض کردم تا بابا حمید اومدن ....
بابا هم واسه دوچرخه ای که روز جمعه واسه خودشون خریده بودن واسه ورزش یه زین اضافه خریده بودن که ببندن جلو دوچرخه تا شمام بتونی روش بشینی و با بابا بری بیرون . آخه خیلی دوچرخه سواری با بزرگترا رو دوست داری ....
اینم بقیه شیرین کاریات ....
الهی فدات بشم که همه زندگی من و بابا حمید شده ارمیا