ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره

نازنینم دوست دارم

پیشرفتهای جدید و یه عالمه عکس ....

1392/12/12 12:32
نویسنده : الهام
262 بازدید
اشتراک گذاری

دلبر کوچولوی من ....

بابا حمید از روز 2 شنبه 12/05واسه اجرای پروژه رفتن سبزوار و  شنبه شب12/10 برگشتن ولی خدا رو شکر اینبار با اینکه مدت زیادی بود که بابا حمید نرفته بودن شهرستان شما زیاد اذیت نکردی و اینقد مغروری که حتی دلتنگیتم نشون نمیدی شیرین عسلم .

بابا هر شب ز میزدن و یه عالمه بات صحبت میکنن و شما فقط گوشیو میگیری کنار گوشت و اولش در جواب سلام بابا سلام میکنی و بعد با یه لبخند قشنگ به حرفاش گوش میکنی و وقتی ازت میپرسن ارمیا مامانو که اذیت نمیکنی با قاطعیت و صدای بلند میگی نه و انگشت اشارتو تکون میدی و بعدشم بای بای میکنی و قطع میکنی و تا چند دقیقه ساکتی و تو خودت ولی باز شروع میکنی به شرارت و ....

روز 4 شنبه عصر وقت دندون پزشکی داشتم رفتم و شما با مامان جون و خاله جون المیرا و عادله خونه بودی . وقتی برگشتم مامان اینا از یه شیرین کاری جدیدت تعریف کردن و اون این بود که جنابعالی رفتی دست مامان جونو گرفتی آوردی نشوندیشون تو اطاق رو زمین و همچنین خاله المیرا رو ... بعد خودت رفتی رو تخت و پهلوون پنبه شدی و بو مبالا کردی و یهو گفتی پیس و مثلا بادتو خالی کردی و رو دو تا پات نشستی و اونام حسابی واست دست زدن و قربون و صدقت رفتن ....

وقتی میخوای به یکی بگی بشین با انگشتت میزنی رو زمین و میگی بیش

از دیروز عصر یعنی 92/12/11 قدت به دستگیره درب ورودی خونه میرسه و شده یه معضل و باید وقتی تو خونه تنهاییم دربو قفل کنم تا نری بیرون .... دیروز عصر یهو دیدم غیبت زد دویدم دنبالت تو آشپزخونه دیدم نیستی داشتم میرفتم تو اطاقا رو ببینم که دیدم درب خونه بازه و شما از بیرون با استرس اومدی تو و مثلا واسه من یه چیزایی تعریف میکردی و خودتو توجیه میکردی (آخه درو باز کرده بودی و رفتی تو راهرو دیدی تاریکه و یه عالمه پله واسه همین با هراس برگشتی داخل و ....)

راستی عروسکم دومین دندون نیشتم از دیروز یه کوچولو زیر لثه سفید میزنه و اون یکی قبلی تقریبا داره در میاد مبارکت باشه گل پسرم

 

عکسای این چند روز نبودن بابا حمید خونه مامان جون :

آقا ارمیا در حال گشتن دنبال خاله جوناش تو قسطنتنیه

ارمیا در حال شیرین کاری تو رختخواب مامان جون ساعت 11:45 شب دلقک

 د′ د′ د′س د′س  گفتن آقا ارمیا بابت شیرین کاریاش .... تشویق

 گوشیو خاله جون الیو میدی واسه اینکه برات نای نای بزارن تا بخوابی .... از خود راضی

ارمیا فیگور خوابو گرفته زیر پتوی مامان جون .... خواب

شرارتا و بهم ریختنای ارمیا با حسین خونه مادرجون خدابیامرز.... دروغگو

تغذیه صبح جمعه و مدل خوردنش .... خوشمزه

ارمیا در حال خوردن آبنبات چوبی که بابا جون محمد واسش خریدن .... نیشخند

در حال دیدن تی وی .... مژه

ارمیا داره لالایی شبکه پویا رو میبینه که مثلا بخوابه ....خنده

این اسبو بابا جون حمید از سبزوار واست آوردن ... ماچ

ارمیا و نقشه کشیدن واسه گرفتن هلی کوپتر که رو زمین داره بی مزاحمت ارمیا راه میره متفکر....

میدوه دنبالش تا بش برسه .... بغل

 

بهش رسید و گرفتش ....آخ

میخواد خودش پروازش بده با صدای هووووووووووووووو زبان

و بالاخره کندن یکی از بالای هلی کوپتر و تلاش واسه درست کردنش متفکر با صدای آخ و واخ و افسوس تعجب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)