بلندترین شب سال ....

نازنین پسر من امسال دومین یلدایی که تو میون مایی و روشنی بخش زندگیمون ....

سال گذشته خیلی کوچولو بودی و شب یلدا خونه دایی حبیب بودیم و چون همه خونه مادر جون اینا بودن مام بعد شام از خونه دایی حبیب رفتیم خونه مادر جون و همه عمه جونا و دختر عمه ها و عمو جون سعید اینا همه اونجا بودن ....

ولی امسال چون شب یلدا شب اربعینه واسه همین شب جمعه یعنی پریشب دایی احسان گفت بیاین همه با هم بریم باغ دایی جون مسعود و یه شب نشینیه طولانی داشته باشیم ولی متاسفانه بابا حمید شعبه بودن و با اینکه تو مشهد بودن ولی نتونستن با ما بیان . ولی من و شما با بابا جون اینا و خاله جون عادلشون رفتیم ....

غیر ما خاله سعیده و سمیرا و عمو محمد و عمو نعمت و عمو علی با خونواده هاشون بودن . تمم شب جمعه رو تا ساعت 4 صبح بیدار بودیم و جای بابا حمید خیلی خالی بود. بازی کردیم و میوه و تنقلات خوردیم و ....

شام تمام شبو تا حدود 2 پا به پای بزرگترا بیدار بودی و با ابوالفضل و امیر رضا و حسین بازی کردی و وقتی بردمت بخوابونمت هنوز دلت میخواست برگردی پایین و به بازیات ادامه بدی ولی بالاخرا خوابیدی . دوروزم که جمعه بود تا عصر ساعت 6 اونجا بودیمو بعدم اومدیم خونه مامان جون اینا و ساعت حدود 9 اومدیم خونه خودمون . تو اینقد هلاک خواب بودی که تو راه خوابت برد و وقی رسیدیم خونه اصلا بیدار نشدی و تا صب یه کله خوابیدی ....

بابا حمید طفلی ساعت 1:30 صبح رسید خونه و از خستگی فقط یه چایی خورد و یه ربعی به شما که خواب بودی نگاه کرد و بعد خوابید.

امروز صبحم که از خواب بیدار شدی تا بابا رو دیدی خیلی خوشحال شدی و دو تایی همو بغل کردین و یه کم با هم عشقولانه درکردین و ....

پسر نازم :

سفیدی برف را برای روحت 

شیرینی هندوانه رو برای عشقت 

سرخی انار رابرای قلبت 

و بلندای یلدا را برای زندگی قشنگت آرزومندم .....

دومین یلدات مبارک نازنینم