تب ارمیا ....
عشق من 5 شنبه صبح ساعت 5:30 احساس کردم تب داری خیلی داغ بودی . اینقد نگران شدم که دیگه خوابم نبرد . ساعت 8 که بیدار شدی دیدم آبریزش بینی هم داری فهمیدم سرما خوردی یه خورده قطره استامینوفن بهت دادم و بردمت خونه مامان جون و سفارشتو کردم و رفتم سر کار.
ظهر که اومدم مامان جون گفتن الهام حتما عصر ببرش دکتر چون بازم تب داره و نگرانشم.
عصر ساعت 5 مامان جون ز زدن و حالتو پرسیدن و منم از دکتر وقت گرفته بودم و خواهش کردم بیان تا ببریمت دکتر.
من شما رو برداشتم و گذاشتمت رو صندلی جلو کنار خودم و خودمم رانندگی کردم واسه اولین بار با تو تنهای.خدا رو شکر آروم بودی و اذیت نکردی رفتیم دنبال مامان جون و دکتر.
تو راه بودیم که خاله جون عادله و عمو حسین و باباا جون ز زدن تا حالتو بپرسن و من گفتم تازه دارم میبرمش دکتر با مامان .
دکتر معاینت کردن و گفتن سرما خوردی و ضمنا داری دندون در میاری واسه همین تبت تشدید شده . ازونجایی که تو همیشه 2 تا دندون همزمان درمیاری بیشتر اذیت میشی عزیز دلم .
الهی من بمیرم که تو اینقد آروم و صبوری به درد دلبر من.
ناز دونه مامان تا الان 6 تا دندون داشتی و الان داری دو تا دندون دیگه رو لثه های پایین در میاری . مبارکت باشه عزیز دلم . میدونم درد زیادی داری ولی باید تحمل کنی گل من آخه داری روز به روز بزرگتر میشی یکی یه دونه ما.
دکتر بهت دارو دادن و خدا رو شکر تا اومدیم خونه و داروهاتو خوردی خیلی بهتر شدی. ولی درد لثه هات اذیتت میکنه عشق من و یه کم بیقراری.
دیروز صبحم که جمعه بود خاله جون الناز که از خاله جون المیرا شنیده بود شما مریضی ز زدو حالتو پرسید و خیلی نگرانت بود و حسابی سفارشتو به من کرد . نزدیک ظهرم عمو جون میثم واسه احوالپرسیت ز زد.
((بابا کوچولوی ناز من تو چقد هواخواه داری ....))