دکتر
عزیز دلم دیروز عصر جواب آزمایشت آماده بود و باید میبردمت دکتر. ولی اولین باری بود که میخواستیم بریم دکتر و من استرس داشتم . هر ماه واسه چکاپ میبرمت دکتر سامی راد ولی اینبار چون جواب آزمایش داشتی نگران بودم که ایشالله چیزیت نباشه .....
عشق من طبق معمول با دوتا بادیگارد (خاله جون الناز و المیرا)رفتیم دکتر.چون ساعت 6 وقت داشتیم راس 6 رسیدیم جلو مطب ولی چون تو خ احمدآباد هیچوقت جا پارک پیدا نمیشه تو با خاله هات رفتی بالا و من حدود 20 دقیقه دیگه اومدم و حسابی ازترافیک کلافه بودم.
بالاخره تو تا منو دیدی اومدی بغلم و خیلی آروم بودی. رفتیم تو اطاق دکتر با المیرا جون.خاله جون النازم همش به خاله المیرا یادآوری میکرد که همه مواردو بگینا!!! یادتون نره
تا خوابوندمت رو تخت بلافاصله با استرس برگشتی تا فرار کنی وقتی دکتر اومد بالاسرت شروع کردی به گریه چون از روز آزمایش خاطره بدی داشتی .فک نمیکردم یادت مونده باشه ولی .....
تا دکتر چکت کرد یه عالمه گریه کردی . بلافاصله بعد از چکاپ برت داشتم ولی آروم نمیشدی . خاله جونت بردنت بیرون و دکتر گفت خدا روشکر چیزیش نیست فقط یه کوچولو کم خونه و بهت دارو داد....
تو راه که بر میگشتیم فهمیدم خاله هاتم حسابی استرس داشتن. چون خاله جون الناز تا اومدم بیرون پرسید چی شد ؟ دکتر چی گفت ؟
خاله جون المیرام گفت من یه عالمه صلوات نذر کردم که چیزیش نباشه
تو راه بودیم که خاله جون عادله ز زد تا بدونه دکتر چی گفته ؟ و هنو از راه نرسیده بودیم مامان جون پرسیدن چی شد؟؟ .....
تا چشت به مامان جون افتاد خودتو انداختی بغلشون و حسابی خودتو واسشون لوس کردی....
مامان جون تا ما لباساتو درآوردیم شامتو آماده کردن و خاله جونات بهت دادن تا من آماده شدم و باباجونت اومدن دنبالمون و رفتیم خونه خودمون.
طبق معمول داروهاتو گذاشتم خونه مامان جون تا صبا اونا زحمتشو بکشن واست .
ارمیای ناز مامان ایشالله 120 ساله بشی سالم و سلامت.
نمیدونی چقد عاشقتم و همه چقد دوست دارن. باید قدردان باشیم جفتمون و جبران کنیم زحمتا و نگرانیاشونو واسه شاهزاده من.