یک روز ارمیا
مامان جونم خودت میدونی که هر روز صب باید ساعت بیدار شی تا ببرمت خونه مامان جون و من برم سر کار. واسه همین هر روز خودت راس 8 بیدار میشی .یه کم با هم بازی میکنیم تا باباجون بیان دنبالمون. تو راه یه کم غر میزنی بعضی روزا چون گاهی خوابت میاد .بعضی روزام خیلی سرحالی .....
وقتی میرسیم خونه مامان جون از سر کوچه خودت میفهمی که رسیدیم چون مسیر آشناست !!!!
مامان جون آیفونو میزنن و میریم داخل آسانسور و تو از آیینه آسانسور برمیگردی نگاه میکنی سمت دکمه طبقات و میخندی!!!!
از آسانسور که میای بیرون مامان جون جلو در منتظرتن و هر روز استقبال گرمی ازت میشه و اصلا ازت خسته نمیشن !!!!!
من میرم و تو میمونی و مامان جون و خاله جون المیرا و گاهی هم خاله جون عادله و الناز.
طفلکیا عوضت میکنن. بهت شیر میدن و میخوابوننت
وقتی خوابات تموم شد شروع میکنی به آتیش سوزوندن و شر بازی.
با خاله المیرا دگی بازی میکنی.
هر کاری که میکنه تو باید یه دستی توش داشته باشی وگرنه دست از سرش بر نمیداری .
گاهی که از کنارت رد میشه و نگات نمیکنه و کاری به کارت نداره اینقد داد میزنی تا جلب توجه کنی اونم بغلت میکنه و حسابی میچلونت..
ظهر که من میام اصولا داری نهار میخوری
وقتی منو میبینی اینقد هیجان زده میشی که نمیدونی چیکار کنی و واسه همه قیافه میگیری .یادت میره چقد واست زحمت کشیدن.
وقتی واست طبیعی میشم و مطمین میشی کنارتم دوباره میری سر وقت مامان جون و خاله هات و اذیتشون میکنی.
عصرا میبرمت بیرون و گردش . ازونجایی که خاله جون المیرا خیلی حواسش به تو هست تا ما آماده میشیم تو رو آماده میکنه و وقتی خاله جون الناز باشه همش ازت عکس و فیلم میگیرین.
تا بقیه آماده بشن شاهزاده کوچولو رو خاله جون عادلش میبره بیرون تا یه موقع معطل نشه ....
مامان جونم یه سره حواسشون به پخت و پز واسه جنابعالیه.....
خوش بحالت اینهمه پرستار داری یکی یه دونه مامان.