پایان انتظار....
پایان انتظار.... .... ارمیا جونم ....
امروز بعد از ظهر خاله جون عادله به سلامتی قراره زایمان کنه و آرسین خشگله که 9 ماهه هممونن انتظارشو میکشیم به سلامتی دنیا میاد و خونوادمون میشه 11 نفره ....
تو این مدتی که خاله جون باردار بودن مخصوصا این اواخر ما شما رو واسه اومدن آرسین(فرشته آسمونی که انشالله امروز زمینی میشه ) آمادت کردیم و گاهی که ازت می پرسیدیم ارمیا خاله جون عادله آرسینو چیکار کرده ؟؟؟ سریع لباتو غنچه میکنی و میگی وای !!!! حورده (خورده ) و وقتی همه بهت میخندن شمام شروع میکنی به خندیدن ...
تو مدت بارداری خاله شما خیلی خاطره گذاشتی واسمون ....
تا خاله متکا یا پتوی شما رو واسه چند لحظه برمیداشتن میدوییدی میگرفتی و بهشون میگفتی مکا و موتو منه (متکا و پتوی منه )
چند روز پیش بلوزتو داده بودی بالا و خاله جون الی بهت گفتن وای ارمیا چه دل بزرگی داری تو هم سریع بع خاله عادله که روبروت نشسته بودن اشاره کردی و با تعجب گفتی آده جون !!!! منظورت این بود اگه دل من گندست پس خاله جون عادله چیه!!!!!
آرسین عزیز خدارو شکر که این دوران واسه مامان جونت به سلامتی داره تموم میشه و انشالله امشب هممون چشمون به جمال شما روشن میشه خاله جون .
قدمت مبارک عزیزکم 
