ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

اتفاق بد ....

1393/2/20 12:16
نویسنده : الهام
203 بازدید
اشتراک گذاری

یکی یه دونه مامان

چند روز پیش ظهر که رفتیم تو اطاق تا بخوابونمت طبق معمول هر روز شروع کردی به شرارت و بازی ....

از رو تخت رفتی رو یخچال و هی برقا رو خاموش و روشن میکردی و برمیگشتی به چراغا نگاه میکردی و میخندیدی...

وقتی برق حمامو روشن کردی خودتو خم کردی ببینی روشن شده یانه !!!! که متاسفانه پات سر خورد و از رو یخچال افتادی زمین و سرت خورد به زمین ... نمیدونی چجوری از جام پریدم و بابا حمیدم با چه حالی از خواب پریدن و دویدیم سمتت و من بغلت کردم و شروع کردم به ناز کردنت و چک کردن سرت تا ببینم چیزیت نشده ...

ولی خدا رو شکر اتفاقی نیفتاده بود و تا چند روز بعدش مدام چکت میکردم از نظر هوش و میزان خوابت تا خدایی نکرده ضربه ای که به سرت خورده باعث مشکلی نشده باشه و خدا رو بابا لطفش هزاران بار شکر کردم و به این جمله که خدا بچه ها رو حفظ میکنه و نگهدارشونه ایمان آوردم و ازون روز حتی یه لحظه هم ازت غفلت نمیکنم کوچولوی شیطون ....

راستی شب جمعه خونه عمه جون نعیمه بودیم واسه دورونه ماهانمون . یه عالمه با عسل و محیا و ابوالفضل و نازنین بازی کردی و اینقد خسته شده بودی که خودت خواستی دیگه بریم خونمون و تا رسیدیم خونه بدون اذیت خوابیدی ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان گل پسر
21 اردیبهشت 93 14:33
چقدر ترسیدم!!!!! زودی تا اخرش خوندم .. خدا رو شکر به خیر گذشته.. خدا خودش حفظت کنه ارمیاجون..
الهام
پاسخ
مرسی خاله گلم از نگرانیتون