خوش تیپ ....
خوش تیپ .... گل خوش تیپ مامان....
روز 5 شنبه ظهر من از دفتر رفتم خونه و دنبال شما نیومدم . تا رسیدم خونه با بابا حمید نهار خوردیم و دوش گرفتم و رفتم آرایشگاه و ساعت 6:30 عصر اومدم خونه مامان جون دنبال شما تا با هم بریم عروسی . خاله جون المیرا و مامان جون عصرونتو داده بودن و لباساتو پوشونده بودن و شکل عروسکای ناز منتظر مامانت بودی نازدونه ....
خاله جون الی خیلی قبل از اومدن من آمادت کرده بودن و یه عالمه ازت عکس گرفته بودن . تا رسیدم و منو با اون قیافه دیدی حسابی تعجب کردی و ذوق ...
بعد چسبیدی واسه خوردن جی جی و بعدش منم آماده شدم و با بابا جون طفلکی ما رو بردن تالار . اول که رسیدیم چون تو ماشین سر پوشیدن کلاه و شالت با هم بحث کردیم و جنابعالی با من قهر کردین در بدو ورود تا یکی دو ساعت بعدش نه بغل کسی میرفتی و نه هیچ عکس العملی انجام میدادی و حسابی تو قیلفه بودی .
تا نزدیک شام که یخت باز شد و خودت اومدی از بغلم پایین و رفتی سمت عسل جون وسط مجلس و شروع کردی به رقصیدن با عسل و ....
سر میز شام خیلی با ادب مثه همیشه تو بغلم نشستی و داشتی سوپتو میخوردی که دیدی نوه دایی بابا حمید که از شما 6 ماه بزرگتره داره نوشابه میخوره (چون تا حالا من به شما نوشابه ندادم و همیشه با انگشت اشاره بهت گفتم نباید بخوری ) یهو برگشتی سمت من و انگشتتو کردی تو دهنت و دندون گرفتی و گفتی ه‚ ماما و بعد برگشتی سمت اون کوچولو اخم کردی و انگشت اشارتو تکون دادی 
(منظورت این بود که وای نباید بخوری) اینجا بود که حسابی چلوندمت و بعدش بابا جون حمید اومدن دنبالمون و تو راه شما خوابیدی تا رسیدیم خونه و خواستم لباساتو درارم بیدار شدی و حسابی سرحال . ازونجایی که من خیلی خوابم میومد تو با بابا حمید بازی کردی و من رفتم خوابیدم و ساعت 2 شما خوابیدی و بابا آوردنت کنار من رو تخت .
و صبح جمعه تا ساعت 10:30 خواب بودیم هممون واسه اولین بار و اولین جمعه ....
اینم عکسایی که خاله جون الی ازت قبل رفتن گرفتن ....
ارمیا در حال سلام کردن به مامان الی وقتی مامان داره از در وارد میشه .... 
یکی یه دونه من چراغ خونه من می پرستمت
