آلبوم عکس 5
کنجکاوی و شرارت های ارمیا به روایت دوربین ....
این چند تا عکس حکایت ازین دارد که: بنده میخوام هد ستو وصل کنم به گوشی خاله جونم و نای نای بزارم واسه خودم تنهایی و تو حال خودم باشم ....
و اینقدتلاش کردم تا موفق شدم
بدون شرح ....
بسه دیگه خاله جون سیر شدم....
دارم میترکم
آخ آخ ....
ببخشین همه جا رو با غذا خوردنم کثیف کردما ....
اگه گذاشتین یه سیب بخورم به راحتی و بدون چند تا دوربین ....
دوست ندارم اخم کنم ....
ای بابا دیگه تحملم تموم شدا ...
دیگه دارم عصبانی میشم و باید اخم کنم تا بترسن مثه اینکه .....
هی هیچی نمیگم ....
این عکسام حکایت از گشت ویلاژ توریست داره ....
که به من با این ماشین خشگله خیلی خوش گذشت و اصلا خسته نشدم
وای ماشینش دنده و بوقم داره ....
مثه ماشین آدم بزرگاست !!!!
خاله منو ببینین ....
وای چقد مقازه اسباب بازی فروشی ...
ولی مامانم نگران نباشین من بچه بد لنجه ای نیستم ...
فقط نگاه میکنم
مامان جون هیچی نگین ....
(ارمیا دستشو گذاشته کنار بینیش و میگه هیس )
میخوام پیاده شم و مامانمو بترسونم ....