خبر خوش .....
ارمیا جونم داری از یه دونه بودن در میای مامانی .....
دیشب قرار بود با خاله جونا و مامان جون بریم دیدن پوریا جون که از کربلا برگشته بود.ولی تا من و خاله المیا رفتیم واسه خونمون یه خورده خرید کردیم و برگشتیم تا بریم خاله جون عادله گفت من نمیام و میرم خونمون چون حالم خوش نیست....
واسه همین عادله جونو گذاشتیم و ورفتیم خونه دایی هاشم. تو اونجا خیلی آتیش سوزوندی و چون دایی هاشم تو رو خیلی دوست دارن هیچکسی هیچی بهت نمیگفت بابت بهم ریزی و شرارتات .
منم از شلوغکاریات عصبی شدم و راه افتادیم رفتیم سمت خونه .
مامان و خاله الی طفلیا اومدن خونه ما تا من خریدامو جابجا کنم و بعد بابا جون اومدن دنبالشون و رفتن خونشون . بعد چند دقیقه از رفتنشون خاله عادله ز زدن ساعت حدود 9:20 و گفتن الی فک کنم من باردارم ...
وای نمیدونی چقد من خوشحال شدم امروز خاله جون عادله رفته آزمایش و جوابش عصر مشخص میشه . وای خدا انشالله که مثبت باشه و یه فرشته کوچولوی دیگه به خونواده اضافه بشه .
از دیشب همش دارم فک میکنم که اگه مثبت باشه فنچ خاله هم دقیقا مثه شما تو شهریور دنیا میاد عروسکم.
دیشب که این خبر خوشو شنیدیم شما که نوه بزرگ خونواده محسوب میشی 1 سال و 3 ماه و 11 روزته و تا وقتی نوه دوم خونواده دنیا بیاد شما 2 سالت تقریبا داره تموم میشه عزیزکم.
وای خاله شدن چه حس قشنگیه