تولد خاله جون المیرا
ارمیا جونم دیروز عصر با مامان جون و باباجون و خاله هات رفتیم خونه جدیدی که خریدیم . بابا جون حمید اونجا بودن از صب دارن خرابکاری میکنن واسه تغییرات داخلی . بابا جونت حسابی خاکی و خسته بود.
دلم خیلی واسش سوخت ولی این خستگی به قشنگی بعد خونه و بزرگیش میارزه .....
دایی مجتبی باباتم اومدن و طرح دادن . طرحشون خیلی جالب بود منم باهاشون صحبت کردم .فک کنم خیلی قشنگ بشه .
بعد من و شما با خاله جونات و مامان رفتیم یه چایخونه سمت طرقبه روبروی باغ تالار کاخ(عروسی خاله عادله) واسه تولد خاله جون المیرا.جنابعالی هم توراه خوابیدین ولی بعد که بیدار شدی از فضا خوشت اومد وهمش داشتی میخوردی . لیوان بسته بندی ترشکو اینقد دندون زده بودی که سوراخ شده بود وداشتی میخوردی منم دیدم خیلی ساکتی توبغلم نگات کردم ودادم درومد از کاری که کردی.....
همه خندیدن خودتم خندیدی به کارت .......
راستی امسال اولین سالی بود که تولد المیرابود و یکی دیگه به اعضای خانوادمون اضافه شده ....
ایشالله همیشه سالم باشی عشق من