ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

تولد خاله جون المیرا

1392/2/25 10:25
نویسنده : الهام
391 بازدید
اشتراک گذاری

ارمیا جونم دیروز عصر با مامان جون و باباجون و خاله هات رفتیم خونه جدیدی که خریدیم . بابا جون حمید اونجا بودن از صب دارن خرابکاری میکنن واسه تغییرات داخلی . بابا جونت حسابی خاکی و خسته بود. خمیازه

دلم خیلی واسش سوخت نگرانولی این خستگی به قشنگی بعد خونه و بزرگیش میارزه .....

دایی مجتبی باباتم اومدن و طرح دادن . طرحشون خیلی جالب بود منم باهاشون صحبت کردم .فک کنم خیلی قشنگ بشه . مژه

بعد من و شما با خاله جونات و مامان رفتیم یه چایخونه سمت طرقبه روبروی باغ تالار کاخ(عروسی خاله عادله) واسه تولد خاله جون المیرا.جنابعالی هم توراه خوابیدین ولی بعد که بیدار شدی از فضا خوشت اومد وهمش داشتی میخوردی . لیوان بسته بندی ترشکو اینقد دندون زده بودی که سوراخ شده بود وداشتی میخوردی منم دیدم خیلی ساکتی توبغلم نگات کردم ودادم درومد از کاری که کردی..... خیال باطل

همه خندیدن خودتم خندیدی به کارت .......نیشخند

راستی امسال اولین سالی بود که تولد المیرابود و یکی دیگه به اعضای خانوادمون اضافه شده ....

ایشالله همیشه سالم باشی عشق من

 

                          

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

پریس
24 اردیبهشت 92 10:29
الهی من قربون این شرین کاریات برم که میدونی خودت خرابکاری کردی ولی بازم خودت به کارات میخندی مثل بقیه.