ارمیا بزرگ شده ....
ارمیای ناز من 2 ماه و چند روز از یکسالت میگذره و ازینهمه تغییری که هر روز میکنی و کارای جدیدی که انجام میدی و سلامتی جسمت واقعا از خدا ممنونم و شاکر....
دیروز ظهر با هم رو تخت خوابیده بودیم و ساعت حدود 4 من از کنارت بلند شدم و رفتم دنبال کارام تو آشپزخونه . هر از گاهی میومدم بهت سرمیزدم تا بیدار نشی و از رو تخت بیفتی ....
بعد چند دقیقه که مشغول شستن ظرف بودم تو آشپزخونه دیدم یه صدایی میاد وسط پذیرایی ...
نگاه کردم و با کمال تعجب دیدم عشق من بیدار شده و از تخت اومده پایین و از اطاق اومده بیرون و داره دنبال من میگرده و هی آروم صدا میزنه ماما ماما تا این صحنه رو دیدم از خوشحالی دویدم بغلت کردم و یه عالمه بوسیدمت و بهت گفتم الهی دورت بگردم پسرم .خودت از تخت پایین اومدی !!! ماشالله گل ناز مامان ... بزرگ شدی آقا خشگله ...
بارک الله که مراقب خودت بودی عزیزکم ....
تو هم یه عالمه خودتو لوس کردی و رفتی دنبال شرارتای همیشگیت ....
ارمیا روز به روز بزرگتر شدنتو میبینم و شاکر خدا هستم و هر روز بیشتر از روز قبل دوست دارم و وابسته ترتم عزیزم...
پسرم :
یاد بگیر ، قدر هر چیزایی را که داری بدونی،
قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کنه که:
می بایست قدر چیزایی را که داشتی، میدونستی ...