با تو بودن ....
نازدونه مامان .....
دیروز تمام وقت عصر با هم خونه بودیم البته بابا حمیدم بیشترشو خونه بودن و مشغول کار تو اطاق انفورماتیک .البته اگه تو میذاشتی ....
تا بابا میرفت تو اطاقش تو زودتر میرفتی داخل اطاق و کنجکاوی به پرینتر و نوت بوک و پی سی و ....
چون نمیذاشتی بابا کارشونو بکنن بابا درو بستن تا شما نری داخل اطاق و بعد تو از زیر در میخواستی بری داخل و هی داد میزدی بابا.... بابا .... تا بالاخره بابا دلش سوخت و درو واست باز کرد....
خواستم با تاب بازی سرتو گرم کنم تا بابا به کاراش برسه ولی .....
بابا کلا بی خیال شد و از خونه رفت بیرون و من ساعت حدود 8 خواستم بهت شام بدم . ازونجایی که عاشق سیب زمینی هستی از هر نوعی ... واست یه سیب زمینی پختم و با ماست آوردم تا نوش جان کنی که ....
فرصت ندادی و خودت دست به کار شدی واسه خوردن ....
بعدشم شروع کردی به شیطنتای خاص خودت ....
اینجوری ....
اولین پروژه : داغون کردن ماشین اسباب بازی ....
پروژه دوم : بازی با کفگیر و ملاقه آشپزخونه که خودت از تو کشو میری میاریشون ....
غذا خوردن الکی با ملاقه و به به کردن ....
پروژه سوم : مقایسه وسایل صوتی و تصویری با هم ....
دگمه های دستگاه دیجیتال و وی سی دی رو هی میزدی .دونه دونه و جدا جدا و نگاه میکردی ببینی چه اتفاقی میفته ....
پروژه چهارم : در آوردن توپت از زیر مبل ....
بعد بیرون آوردن توپ آروم گرفتی و بیخیال رفتی پای بقیه شرارتات .....
پروژه پنجم : رو مبلا جابجا شدن ....
قهر و گریه چون نمیذاشتم ازین مبل بری رو اون مبل چون خطرناکه ....
ولی بالاخره موفق شدی منو راضی کنی ....
پایین اومدنتو نتونستم عکس بگیرم چون باید مراقبت بودم تا نیفتی ....
تو این عکس خودتو اتفاقی تو آیینه روبروت دیدی و شروع کردی به شکلک در آوردن و مسخره بازی ...
اینجام داری آماده میشی تا بپری تو بغلم ....
*شکفتن هیچ گلی به زیبایی لبخند تو نیست ، پس بخند تا گلها از شرم در غنچه بمانند*