ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

وقتی ارمیا تو خونه است ....

1392/7/23 11:31
نویسنده : الهام
228 بازدید
اشتراک گذاری

نازنینم . عشقم . نفسم .عمرم ......

تو بزرگترین هدیه خدایی قلب من . عزیز دردونه من از وقتی تقریبا هوا سرد شده و شما یه کوچولو سرما خوردی اصولا ظهرا که از سر کار میام و برت میدارم از خونه مامان جون و میریم خونه خودمون دیگه عصر از خونه بیرون نمیریم .با اینکه شما هر وقت حوصلت سر میره به بابا نگاه میکنی و با عصبانیت و صدای بلند میگی بابا ددر....کلافه

مام بهت میخندیم و تو هم اون دهن خشگلتو باز میکنی و شروع میکنی به خندیدن با صدای هه ....خنثی

یه جور خنده تمسخر آمیز ..... از خود راضی

چند تا عکس ازت میزارم تا ببینی از 2 یا 3 روز پیش که دیگه تقریبا کامل راه میری و خودت بدون زمین خوردن تغییر مسیر میدی چقد در طول روز راهپیمایی میکنی بدون خستگی البته گاهی اوقات که خیلی خسته میشی (وقتی که همراه خودت یه چیزی رو حمل میکنی مثلا ماشین یا حلقه رقص کمر یا ....) یه نفس نفس جالبی میزنی مثه وقتی که آدم بزرگا نفس نفسی میزنن که میخوان بگن خیلی خسته ایم در صورتیکه اینطور نیست .زبانبعدم میشینی جلو مبل یا هر جای دیگه تکیه میدی و باسنتو میدی جلوتر واسه لم دادن بهتر ساکتیه چند لحظه آرومه آروم و دست و پاتو شل میکنی تا خستگیت دراد و بعد یهو مثه کسی که برق گرفتتش دوباره از جات پا میشی و شروع میکنی به دویدن و راهپیمایی انگاری از قافله عقب موندی و همه کارات مونده ....خندهخنده

 

  این چند تا عکس از اطاق شما آقا خشگله قبل اینکه بهمش بریزی....

   

 

وحالا ....

درب کشو رو کشیدی فک کردم میخوای بهمش بریزی دیدم نه بابا فقط به این قانع نیستی ....

   

 

هر چی تو کشو بودو ریختی بیرون تا جات راحت باشه . من بهت گفتم گل نازم کارت زشته ها....

شرمنده شدی و متنبه و خواستی همشو بزاری سر جاشون ....

بعد چیدن کشو  فک کردی اگه بری تو کمد بشینی ایراد نداره مژه

 

واسه همین اول کف کمد و پاکسازی کردی و آماده واسه نشستن ....

هر چی کفش داشتی ریختی بیرون ..اینجوری  نیشخند

 

حالا همه چی آمادست واسه بالارفتن و نشستن تو کمد واسه استراحت بای بای

   

 

پس از بهم ریختن بقیه اطاق و کندن چراغای جلوی تخت از اطاق خودت خسته شدی و رفتی سمت اطاق ما ....  متفکر

   

چون میدونی کارت اشتباهه سعی میکنی به من نگاه نکنی بیشرف .... قهر

  اینجام خودتو لوس میکنی و حواستو مثلا پرت میکنی تا بتونی بری روتخت و آتیش بسوزونی ..... هیپنوتیزم

   در حال فرار از قلقلک ....  قهقهه

 

  چون نتونستی پای منو گاز بگیری داری متکای بیچاررو پاره میکنی .... نیشخند

 

بالاخره از تو این اطاقم خسته شدی و راه افتادی سمت اطاق کار بابا حمید که با درب بسته مواجه شدی و ناراحت  رفتی سمت توپ بازی با بابا حمید .... ناراحت

 

 

 

(( ارمیا ناناز تو یه دونه ای ))

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

خاله الهام
23 مهر 92 15:36
چه اتاق خوشكلي داري ارميا جونم
البته به قول ماماني تاقبل از اينكه شما پاتون به اونجا برسه
خب ديگه تو هم اينجوري اتاق مرتب ميكني
اي جونم خودت تنهايي رفتي تو كشو نشستي چقدر به كارت خنديدم خاله جونم
ميبينم كه به همه جا هم سرك ميكشي
نمكي من چه بامزه خستگيتو در ميكني


بله خاله جون خودم تنهایی کشو رو کشیدم و تشریف بردم تو کشو....!!!!
سعیده مامان محمدطاها
23 مهر 92 18:15
این وروجکها همشون عاشق خرابکاری اند. واقعا با این کارهایی که میکنن خدا نگه شون میداره.


انشالله خدا همیشه حفظشون کنه
بابائی پویان
24 مهر 92 10:40
الهی الهی ناناز عمو، عمو قربونت بره در ضمن عید قربان هم مبارکتون باشه دقیقاً کارهای ارمیا جون شبیه کارهای پویان هستش باید بگم که اونم خیلی به من وابسته شده از صبح که از خواب پامیشه شیطنتاش شروع میشه وقتی خسته میشه عکس من برمیداره دور میفته هی بابا بابا دَدَدَ میکنه تا اینکه من برسم خونه که اونموقع هم هوا کاملاً تاریک شده ولی با این حال میبریمش بیرون یه تابی میخوریم و دوباره میایم خونه باهم تا ساعت 11 بازی میکنیم کارتن باب اسفنجیشو که دید یکم دیگه شیطنت میکنه فک کنم دیگه 12 و 1 بخوابه خدا هردوشونو حفظ کنه همین که سالمن و چراغ خونمونو روشن کردن بازم خدارو صدهزار مرتبه شکر . عکسای ارمیاجون خیلی خشکل و بانمکن ایشالا همیشه شاد باشین


ممنون . دقیقا این بچه هایی که همسنن همه کاراشون شکل همه ....
مامان ساتیار
24 مهر 92 14:56
وای از دست کارای بامزه ی تو...
با این که این پست رو قبلا هم خونده بودم، ولی بازم کلی خندیدم به این همه شیطونی.. خدا حفظت کنه ارمیاجون


مرسی خاله جونی از اینهمه توجهتون به من ....
مامان فاطمه
24 مهر 92 15:09
ماشالله به این گل پسر شیطون بلا .


ممنون
مامان پندار
25 مهر 92 2:12
سلام مامان ارمیا جونی.... خوش اومدی به وبلاگ من و پندارم.... همیشه بیا...
ماشالله به گل پسر دوست داشتنی ...
با اجازه ات لینکت می کنم تا همیشه بیام ببینمتون


شمام خوش اومدین به وبلاگ ما.چشم با کمال میل
بابائی پویان
25 مهر 92 11:12
الهی الهی عمو نازتو بره عاشق این شیطنت کردنای شما و پویانهستم ایشالا همیشه سلامت باشین


سلام وخیلی ممنون
مامان کیارش
6 آبان 92 16:10
سلام عزیزم
چه اتاق خوشکلی داره این اقای ناناز،عاشق این تختای فرمول یکم،آفرین به سلیقه مامان ارمیاجون،


مرسی خاله جونی. اطاق کیارش نازم خیلی قشنگه ...
مخصوصا رنگ وسایلش ....