ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

پاقدم ارمیا....

1392/5/13 12:08
نویسنده : الهام
732 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزترین من و بابا این پستو واسه این میذارم که وقتی بزرگ شدی بدونی با اومدنت تو زندگیه ما چقد تغییر بوجود آوردی ....قلب

ارمیای ناز من هنو به دنیا نیومده بودی اینقد خوش یمن و خوش روزی بودی که مامان جون اینا تونستن خونه بخرن . این اولین چیزی بود که همه گفتن به میمنت وجود این فرشته نازه ....هورا

عشق کوچولو ...من و بابا 14 مرداد سال 89 ازدواج کردیم و تا قبل دنیا اومدن تو مستاجر بودیم و هر کدوممون یه ماشین داشتیم (من پراید و باباحمید بخاطر شرایط شغلیش که مجبور بود واسه اجرای پروژه های شبکه بانک بره شهرستان  وانت داشت ).

ولی وقتی شما تو دل من پدیدار شدی و قبل از بدنیا اومدنت بابا جون ماشین منو عوض کردن و واسم GLX خریدن . بعد بدنیا اومدنت تازه وارد 3 ماهگی شده بودی که متاسفانه آقا دزده ماشین منو دزدیدگریه و بعد یه هفته که پیدا شد جز یه اتاق دیگه هیچی نداشتتعجبآخ .... یه ماه بعدش بابا حمید طفلکی دوباره واسه من 206  خریدن و و شما که 5 ماهت تمو شد یعنی اوایل اسفند تونستیم یه آپارتمان 130 متری بخریم ولی یه خورده قدیمی بود. بابا گفتن تا برج 2 که خونه رو تحویل میگیریم ایشالله بازسازیش میکنیم ولی شرایط طوری نبود که به این موضوع فک کنیم. پولای بابا بلوکه شد ناراحتو خیلی گیر بودیم ولی درعین حال بابا بخاطر من و شما بازسازی خونه رو شروع کرد و انشالله تا آخر این ماه تموم میشه و میریم خونه خودمون  و خدا رو شکر پولای بابا حمید آزاد شد و مشکلمون حل شد.

از 1 ماه پیشم بابا حمید واسه اینکه بیشتر با ما باشه واسه پروژه هاش یه تیم اجرایی گرفت و دیگه خودش واسه اجرا نمیره و فقط یه بار واسه سرکشی و تحویل نهایی میره شهرستان.

راستی یه چیز دیگه اینکه روز جمعه بابا حمید با کمک مالیه بابا جون واسه رفت و آمد به شهرستان یه سمند خرید و همگی خوشحال شدیم و مامان جون و باباجون و خاله جونات همه این اتفاقا رو از پاقدم تو دونستن....

 

((شاهزاده کوچولو ی خوش قدم ما دیووونه وار عاشقتم ))

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان ساتیار
13 مرداد 92 13:32
خدا حفظت کنه عزیزم.. ایشاالله همیشه خوش قدم باشی


ممنونم عزیزم....
مامان ساتیار
13 مرداد 92 13:34
ایشاالله به خیر و خوشی و سلامتی الهام جون.. مبارک باشه
مامان محمد جان
14 مرداد 92 11:39
سلام بانو
الحمدلله به وجود این پسمل ناز نازی


سلام عزیزم. ممنون
خاله پریس
14 مرداد 92 17:16
بوی مادرم نمی آید...

نه آغوشی ، نه بوسه ای...

شاید خواب بودم که مرا بوسید ورفت...

او بدون بوسیدن من هیچ کجا نمی رود...

برو مادر ..

برو من دیگر بزرگ شده ام...

از اولش هم نمی خواستم دست وپایت را ببندم..

می خواستم تو از آمدنم خوشحال باشی و من برایت بخندم...

آز آرزوهایی که می گفتی می شنیدم...

در آغوش پدر اشک که می ریختی می دیدم..

با افتخار می گفتی امیر نعمت خداست می شنیدم...

تمام غصه هایی که هیچ کس ندید را هرشب می دیدم...

مثل کوه پشتم ایستاده ای...

هرچند من نمی ایستم...

می گویی پسرم مرد شده...

خیس تر می کنی گونه های خیسم...

می خواستی دستم را بگیری و راه بروم کنارت...

حالا مرا در آغوش می گیری و...

بمیرم برای درد پاهایت...

مرا به دوش می کشی...

غصه هایم را ، غصه هایت را...

دردهایم را، دردهایت را...

آرزوهایم را ، آرزوهایت را...


خودم گفتم . قشنگه[hr

استثناییه . حتما بزار تو وبش ....

سعیده مامان محمدطاها
15 مرداد 92 14:07
آفرین به پسر خوش قدم.