زیارت امام رضا
یکی یه دونه من دیروز جمعه و دهمین روز ماه مبارک رمضان و وفات حضرت خدیجه بود.
5شنبه واسه افطار رفتیم خونه مادرجون و تو حسابی شرارت کردی و بهت خوش گذشت و همه طبق معمول قربون و صدقت رفتن و تو هم حالی میکردی ....
تا حدود ساعت 11:30 اونجا بودیم و تو از ساعت 6:30 که رفتیم تا وقتی برگشتیم با اینکه صبح مامان جون برده بودنت حمام و خسته بودی ولی فقط 5 دقیقه خوابیدی
و تمام مدتیکه خونه پدر جون بودیم یه سره خوردی از زرد آلو و هلو و هندونه و شربت خاکشیر و سوپ و ماکارونی و فرنی و....
هر کی هرچی خورد جنابعالی پایه بودین و حتی شب وقتی اومدیم خونه تازه با بابا نشستی پای خوردن بستنی . به قول عمه جونات با اینهمه شکمویی باید تو مسابقه نینی شکمو برنده شی مطمینم هر کی ببینت بهت رای میده ....
جمعه از صبح خونه بودیم چون هم من و هم بابا کار داشتیم . من که فقط تونستم کارای خونه رو انجام بدم و توی خواب 1 ساعته شما پای سیستم حسابداری بابا بشینم و یه کم کمک بابا کنم و بابا هم تا میومد بشینه پای کاراش مزاحمتها و کمکهای جنابعالی....
خیلی شرارت کردی دیروز و روی هم رفته از ساعت 9 صبح که بیدار شدی تا ساعت 1 بامداد که خوابیدی! بینش فقط 3 ساعت تو چند مرحله خوابیدی ....
واقعا خسته شده بودم ازینکه یه سره باید دنبالت بودم تا خرابکاری نکنی و زمین نخوری.....
بعد افطار رفتیم حرم . تو واسه اولین بار بود که میرفتی حرم . تو راه خوابیدی و وقتی رسیدیم و بیدار شدی از فضای روشن و بزرگ و پر رفت و آمدی که دیده بودی تعجب کردی و همش به اطراف نگاه میکردی و چشم از چراغا بر نمیداشتی . تا یه جا نشستیم واسه نماز و خوندن زیارت نامه . و بقیه ماجرا که تو عکسات معلومه!!!!!!
ارمیا و باباش درحال شکر ....