ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره

نازنینم دوست دارم

سفرنامه گرمسار....

1393/8/21 11:57
نویسنده : الهام
958 بازدید
اشتراک گذاری

 .... پسر خوش سفرم ....

دوشنبه گذشته یعنی 12 آبان مصادف بود با روز تاسوعای حسینی و با عاشورا دوروز تعطیل بود واسه همین تصمیم گرفتیم بریم گرمسار خونه خاله جون الناز ....

روز دوشنبه صبح  تاسوعا ساعت 8:10 از مشهد با عمو حسین و پدرجون اینا راه افتادیم بسمت گرمسار....

ساعت حدود 10 تو یه مجتمع رفاهی واسه صبونه نگه داشتیم سمت نیشابور که یه هیات اونجا بود و شما خیلی واست جالب بود این موضوع....

بعد راه افتادیم دوباره و بین راه چندین بار دیگه واسه استراحت نگه داشتیم و شما طبق معمول بقیه سفرا خیلی آروم بودی و اصلا اذیت نکردی ....

ساعت 8:30 رسیدیم خونه خاله جون الناز و تا عمو میثم اومد تو از خوشحالی یه صدا و یه ادایی از خودت در آوردی که واقعا دیدنی بود ... به نشانه ذوق زدن فراوون.

صبح روز عاشورا (3 شنبه ) شما همرا آقایون رفتین بیرون و سمت روستاهای اطراف گرمسار واسه دیدن هیات و وقتی برگشتین چند تا غذای نذری (ته چین گوشت گرمساری) آورده بودین که خیلی خوشمزه بود (خدا قبول کنه )... بعد از ظهر روز عاشورا رفتیم تو شهر واسه گشتن ... چون همه جا تعطیل بود رفتیم پارک شیلات گرمسارواسه بازی شما ...

البته خاله جوناتم یه دلی از عزا در آوردن چون تو پارک فقط ما بودیم ...!!!!گیج

وقتی برگشتیم هم تو خونه یه عالمه دنگ دنگ بازی کردی و قایم باشک و بعد اینقد خسته بودی که تو بغل خاله جون الناز بیحال نشسته بودی و فیلم میدیدی !!!!

روز 4 شنبه صبح بابا حمید تهران جلسه داشتن و صبح زود با عمو میثم رفتن تهران . مام با پدر جون و عمو حسین ساعت 11 راه افتادیم به سمت تهران تا واسه خرید و ...

تو راه رفتیم واسه نماز ظهر امامزاده طالب و شما حسابی زیارت کردی ....

تو امامزاده من از خاله عادله پرسیدم

اسم امامزدش چیه ؟؟؟ شما بلافاصله گفتی غسامیانه (غفاریانه )!!!!خنده

ساعت حدود 2 رسیدیم سر قرارمون با بابا حمید و عمو میثم تو تهران و تصمیم گرفتیم اول بریم واسه نهار .

اینم غذای شما بود که حسابی از خوردنش لذت بردی گل گلکم ... اینقد که هر بار گارسن اومد سر میزمون واسه چیدن میز شما مدام بهش گفتی میسی منونم آگا (مرسی ممنونم آقا) .... و آقاهه میگفت خواهش میکنم پسرم نوش جونت ....

ساعت 4 عصر از رستوران اومدیم بیرون و رفتیم سمت بازار  و یه خورده گشتیم و شما از کاپشنای رنگیش حسابی خوشت اومد ولی واست نخریدیم چون کاپشن امسالتو که تنته عمه جون راضی واسه تولدت آورده بودن و خواستم یه سایز بزرگ واسه سال آیندت بخرم که مادرجون از مکه واست آوردن ....!!!!چشمک

تا شروع کردیم به خرید آرسین جون فسقلی زد به گریه و جیغ و هممون سریع راه افتادیم بریم .

تو راه گاهی سوار ماشین خودمون بودی و گاهی ماشین عمو میثم ....

وقتی رسیدیم گرمسار همه حسابی خسته بودن و ساعت حدود 12 شب بود .... ولی شما با عمو میثم شروع کردی به بازی و چون بقیه میخواستن بخوابن تشریف بردین تو کمد لباس و رختخواب خاله جون که از فردا شب شد عادت واستون ....

صبح روز 5 شنبه همه از صبح خونه بودیم و شما یه سره با عمو حسین و عمو میثم و بابا حمید بازی میکردی و روز خوبی رو گذروندی ....

و ازونجایی که تو همه کارا باید با به قول خودت با عم میثمت (عم میثمم) مشارکت میکردی ....!!!!شاکی

گاهی هم که حوصلت سر میرفت میرفتی سمت کتابخونه و به خاله الناز میگفتی آپتم بیده هیندون بازی کنم (آی پدمو بده هندون بازی کنم ) البته که ipad  واسه خاله جون النازه !!!قه قهه

و به این ترتیب یه چند دقیقه ای سرت گرم بود ....

اینم خوشحالی بابت برنده شدنت جشن

شب که شد (شب جمعه ) رفتیم سمت بازار گرمسار فقط واسه دیدن هر چند که هیچی نداشت و باز هم یه پارک و بازی و خرید یه بادکنک شکلکی واسه شما

شب خوابیدیم و صبح روز جمعه هممون (3 تا ماشینه) راه افتادیم به سمت قم و جمکران ....

ساعت 10:30 یا 11 بود راه افتادیم و تصمیم گرفتیم اول برسیم خدمت امازاده شاه عبدالعظیم ....

واسه نماز ظهر اونجا بودیم حسابی شلوغ بود ولی خیلی خوب بود.... چون خیلی پسر خوبی بودی وقتی اومدیم از حرم بیرون بابا جون حمید از جلو درب حرم واست یه اسباب بازی به انتخاب خودت خریدن و تا قم تو ماشین باهاش سرگرم بودی

راه افتادیم سمت قم ساعت 3 بعدازظهر رسیدیم قم و اول رفتیم واسه نهار

بعد نهار رفتیم حرم حضرت معصومه واسه زیارت .... همزمان با اذان شب رسیدیم و رفتیم داخل واسه نماز

وقتی از حرم اومدیم بیرون شما با عمو میثم در حال بازی بودی و عمو میثم یه پرنده کاغذی واست خریده بودن که منتظر بودی تا راش بندازن و با هم بازی کنین ....

بعد از قم رفتیم سمت جمکران و ما رفتیم داخل و شما هم با آقایون رفتی داخل و وقتی اومدین بیرون پدر جون گفتن اون تو هر کاری خواستی کردی و رفتی نشستی رو منبر و ....بغل انشالله امام زمان نگهدارت باشه گل من ....

بعد اومدیم واسه خرید سوهان و همه از ماشین پیاده شدیم جز شما و عمو میثم که در حال بازی بودین تو ماشین ....

ساعت 11:30 شب رسیدیم خونه خاله الناز که شما تو راه خوابیدی و تا صبح بیدار نشدی ....

روز شنبه همه آقایون رفتن تهران واسه کاراشون و ما خانوما موندیم و شما و آرسین کوچولو ... روز خوبی رو گذروندیم و شما با خودت یه عالمه بازی کردی و آتیش سوزوندی ....

شب آقایون اومدن و قرار شد روز یه شنبه صبح بیایم سمت مشهد . چون بابا حمید یه خورده دیگه تهران کار داشتم برناممون این شد ساعت 12 ظهر راه بیفتیم ولی خاله جون عادله و عمو حسین با خاله الی صبح زود راه افتادن چون آرسین جون تو راه اذیتشون میکرد ....

ما ساعت 12 از خاله جون الناز و عمو میثم خداحافظی کردیم و راه افتادیم به سمت مشهد... تا از گرمسار اومدیم بیرون شما خوابیدی تا نزدیک میامی که نگه داشتیم واسه یه استراحت کوتاه و شما بیدار شدی و مامان جون بهت غذا دادن....  اینم ژست قشنگت وقتی دیدی دارم ازت عکس میگیرم ...

ساعت حدود 3:30 تو یه مجتمع رفاهی نزدیک میامی نگه داشتیم واسه خوردن نهار که خاله جون الناز واسمون ساندویچی آماده کرده بودن و اونجام به شما خیلی خوش گذشت .... واسه اینکه !!!!

دیگه اینقد مستقل شدی که خودت از سرسره میری بالا و حسابی حالشو میبردی .... تو فاصله نهار یه عالمه بازی کردی و دنبال گنجشکا و پیشیا کردی با نهایت جرات ....

دو باره راه لفتادیم و ساعت حدود 6:30 واسه نماز شب نگه داشتیم یه مسجد و بعدش یه نسکافه و دوباره راه افتادیم سمت مشهد و بماند که تو ماشین شما چه ها کردی ....

ساعت حدود 11:30 رسیدیم خونه که شما خوابیده بودی و تا صبح آروم خوابیدی نازمن . صبح وقتی بیدار شدی و دیدی خونمون خوشحال شدی و همون ذوقیو زدی که از دیدن عمو میثم .... ولی بعد از ظهر دوشنبه که خونه بودیم از خواب که پاشدی 2 ساعت گریه کردی و دلتنگی گریه

چند تا عکس تو ادامه مطلبو از دست ندینا

 

من و اینهمه خوشبختی محاله !!!!! تعجب

خوردن شیرین گندمک به روش توتوها .... (ابداع عم میثم)

آقا ارمیا در حال شکلک درآوردن واسه خاله جون الی از تو ماشین ....

شیرین کاری آقا ارمیا تو ماشین و خوابیدن پشت شیشه عقب !!!!

ارمیا وقتی گیر میده آرسین جونو بغل کنه .....

اینم یه ژست دیگه واسه عکس گرفتن ...

بدون شرح ....

یه عکس کاملا مردونه تو شاه عبدالعظیم

 

 

اینم اختتامیه سفر نامه با عکس آرسین جون که اولین سفرش بود بوس

پسندها (1)

نظرات (1)

ریحانه.م
21 آبان 93 18:52