ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

سوپراستار

1392/2/30 10:56
نویسنده : الهام
266 بازدید
اشتراک گذاری

کوچیکچه مامان دیروز عصر رفتیم خونه خاله طاهره . تو حسابی شر بازی کردی. به ابوالفضل که میدویید با حسرت از خود راضی نگاه میکردی و دلت میخواست بدویی ولی با اینکه نمیتونستی آروم نمیگرفتی و کم نمیاوردی یه سره از میز و صندلیا میگرفتی راحت بلند میشدی و به همه نگاه میکردی و ذوق میکردی. یه شیرین کاری جدیدم که یاد گرفتی اینه که با دهنت بوف بوف میکنی و صدا میدی و دور دهنت پر آب میشه اینقد اینکارو کردی که ابوالفضل کنارت نشسته بود و حسابی به شیرین کاریات میخندید بلای من...

وقتی داشتیم برمیگشتیم ازخستگی تو بغل خاله جون عادله خوابت برد.

تو راه برگشت از سمت میدون لادن که رد میشدیم المیرا جون آتلیه ای رو که ازت عکس گرفتیم به خاله الناز نشون دادبعد دیدیم که یکی از عکسای جنابعالی بزرگ پشت ویترینه آتلیه است حسابی همه ذوق کردن.اینطوری بود که معروف شدی و سوپراستار....                                                                                                                                                         

 خاله جونات میگفتن الهی فدات بشم .. الهی قربونت برم .. خاله الناز میگفت الهی دور سرت بگردم ...

نمیدونم چرا اینقد خاله هات دوست دارن متفکر

راستی دیشب وقتی اومدیم خونه داشتی باخودت حرف میزدی البته به زبون خودت گاهی هم توش میگفتی آبه بعد یهو برگشتی به من نگاه کردی و چند تا با پشت هم گفتی و با شرارت چاردست و پا کردی و خندیدی فک کنم کم کم میخوای حرف بزنی نانازم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)