ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره

نازنینم دوست دارم

مهد خانه فرهنگ ...

باهوشترینم دومین جلسه کارگاه مادر و کودک دوشنبه برگزار شد و شما طبق جلسه قبل حسابی استقبال کردی ... تو این جلسات آقای محمدی حرکات تعادلی و حرکتی و نظم و رعایت حق تقدم و مشارکت در کار وآشنایی با رنگها و اعداد و ... رو به صورت بازی دسته جمعی بهتون آموزش میدن ... چون همتون تقریبا هم سن و سالید هم بهتون خوش میگذره و هم یاد میگیرین و عمل میکنید... خدا رو شکر تو دو جلسه قبل هم خودت راضی بودب هم آقای محمدی و سپیده جون از روابط اجتماعیت و ارتباط برقرار کردنت با بقیه حسابی راضی بودن و گفتن هوش بالایی داری و گیراییت حسابی بالاست .... ...
13 خرداد 1395

گالری عکس نیمه دوم اردیبهشت ...

نازنین دردونه با توجه به اینکه خله جون الی و عمو آرش 15 خرداد میرن استرالیا و ممکنه تا سال جدید برنگردن این روزا همش دور همیم و بیرون و تفریح و ... بخاطر همین واسه شما و آرسین همه چی بر وفق مراده و بهتون حسابی خوش میگذره... شب نیمه شعبان تا عصر روز بعد باغ دایی هادی بودیم . شب کاملا به یاد موندنی و هوای عالی با بارش فراوان بارون همراه بود... بعد این شب استاد جلالی به من پیشنهاد دادن که نزارم استعدادات هرز بره و واست وقت بیشتری بزارم.گفتن ارمیا خیلی باهوشه ...حواست بهش باشه... شهر بازی کیان سنتر 2 و یه روز بیاد موندنی واسه آرسین و ارمیا ...
9 خرداد 1395

گالری عکس نیمه اول اردیبهشت ....

نازدونه من.... بهار فصل قشنگ و اردیبهشت ماه زیباییه .... تو این روزای بهاری من و بابا حداکثر سعیمونو کردیم واسه اینکه تو بتونی شاد باشی و ازین روزای بهاری استفاده کنی .... قشنگترین روز اردیبهشت امسال بعد تولد عمو آرش عروسیشون با خاله جون الی بود(روز جشنشون) روزای بعد ...دورهمیایی که تو کوهسنگی با داییا و خونواده هاشون داشتیم ... سفر دو روزه به صالح آباد و اولین تجربه روستا واسه ارمیا ...   ...
21 ارديبهشت 1395

خاطره انگیزترین روز....

هشتم اردیبهشت روز عروسی خاله جون الی همراه بود با بغض شدید ارمیا وقتی خاله جونشو تو لباس عروسی دید. با اینکه خیلی باهاش تمرین کرده بودن واسه رقص ولی ارمیا اینقد شوکه بود که خاله الی یه آهنگو کامل باش رقصید و ارمیا فقط نگاش کرد و شاباش ... بعدم گفت اینقد که عاشق خاله جون الیمم نمیتونم باهاش برقصم ... خواهر نازنینم عاشقانه دوست دارم و بزرگترین آرزوم خوشبختی و آرامش و سعادتته... انشالله هر جای دنیا که باشی خوشحال باشی ...   ...
13 ارديبهشت 1395

روزای بهاری ....

  نازدونه مامان دوباره از بعد تعطیلات نوروز بعد یه سال تعطیلی میرم سر کار با اصرار همکارام. و خدا رو شکر هر دومون با این قضیه خوب کنار اومدیم و هر دو راضی هستیم ... صبحا میری خونه مامان جون و چون بابا حمید ظهرا نمیان .هر روز نهار خونه مامانیم و شب میایم خونه . اینم چند تا عکس ازین روزات با هزار سازه هایی که واست عیدی خریده بودم حسابی سرگرمی و هر روز هزاران چیز باش میسازی اینم مونو پادی که ساختی واسه خودت و آرسین و حسابی مشغول عکس سلفس هستسن جفتتون ...
23 فروردين 1395

دفتر خاطرات تعطیلات عید 95

شیرین عسلم امسال عید خیلی خوبی داشتیم. واسه اینکه به لطف دایی هادی از روز اول عید با یه برنامه ریزی خوب هر روز خونه بزرگترا بودیم و همو میدیدیم و این دور همیا با بازی و خنده و رقص و خوندن دایی و ... همراه بود . تقریبا روز در میون تا روز 12 فروردین با هم بودیم . دیروزم که 12 فروردین بود هممون از صبح باغ دایی هادی بودیم حدود 40 نفر بودیم . خاله ها و داییا و همه بچه ها و عروس و دامادها... روز خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت . شب قبلش ما مهمون داشتیم و شما تا 2:30 صبح بیدار بودی و صبح 12 ساعت 9:30 بیدار شدی و تا شب ساعت 11 نخوابیدی ... ...
13 فروردين 1395

سوم و چهارم عید 95

ملوسکم سوم فروردین قرار بود عمو آرش ساعت 10 صبح پروازش بشینه و به سلامتی بعد حدود 1 سال به ایران بیاد ولی با یه تاخیره چندین ساعته شب ساعت 12:35 دقیقه رسیدن و ما هممون رفتیم فرودگاه . با اینکه شب از نیمه گذشته بود ولی شما و آرسین بیدار و سرحال بودین. هر جفتتون رو شونه بابا هاتون جلو گیت ایستاده بودین و شما یهو از دور عمو آرشو دیدی و شروع کرد با صدای بلند فریاد کشیدن و صداش میزدی و هورا میکشیدی ... ساعت حدود 2 رسیدیم خونه و خوابیدیم و صبح 11 بیدار شدی و گفتی مامان بریم خونه مامان جون تا عمو آرشمو بیشتر ببینم. گفتم نه و شما شروع کردی غر زدن که یهو عمو سعید ز زدن که بیان دنبالمون و من و شما رو ببرن باغشون. با ...
4 فروردين 1395

سال 1395

سال نو مبارک گل دردونه من امسال هم به رسم هر سال شب عید به صرف سبزی پلو و ماهی خونه مامان جون بودیم . من و شما روز 29 اسفند از صبح رفتیم خونه مامان جون . من رفتم بیرون با مامان واسه خرید و شما با پدر جون رفتی پارک و حسابی بهت خوش گذشته بود . شب شام آخر سالو همه اونجا بودیم که جای عمو میثم و عمو آرش حسابی خالی بود. به شما و آرسین حسابی خوش گذشت و تا 12 اونجا بودیم. وقتی اومدیم خونه هفت سینمونو چیدیم و شما تک تک تجزیه و تحلیل کردی هفت سینو... صبح ساعت 8 روز یکشنبه سال تحویل شد ولی شما خواب بودی و حدود 9 بیدار شدی . امسال معنی عید و هفت سین و عیدی رو خوب متوجه میشدی . از صبح که پاشدی همش منتظ...
2 فروردين 1395

روزای آخر سال ....

بهترینم امروز 28 اسفند 94 و آخرین روزای سال 94 و داریم سپری میکنیم . همیشه عاشق این روزای آخر سالم و دلم میخواد برم بیرون و هیجان و شوری که بین مردمه تماشا کنم و باشون شادی کنم. واسه همین از وقتی شما رو دارم سعی کردم با این آیین آشنات کنم و برات شرایط دیدن و هیجان آخر سالو با بردنت بیرون فراهم کنم... دو سه وزه که با خاله جون الیا و مامان جون میریم بیرون واسه خریدای آخر سال و خرید وسایل هفت سین . دیشب هوا بسیار سرد بود و برف میومد ولی خیابونا بازم تاحدودی شلوغ بود و مردم در حال خرید عید و هفت سین و ... چند روز پیش خاله جون الی یه گلدون کوچولو بهت دادن و مامان جونم گفتن باید ازش حسابی مراقبت کنی تا بزرگ ش...
28 اسفند 1394

چهار شنبه سوری ...

فرشته زیبا امسال شب چهارشنبه آخر سال مصادف بود با شب 26 اسفند که شما دقیقا 3 سال و نیمه شدی. همه مردم اصولا این شبو بخاطر فرهنگ ایرانی بودن و ماندگار بودنش برای نسل آینده  مثل شماها جشن میگیرن و آتیش بازی و فشفشه و ترقه و... مام امسال واسه این مراسم دعوت شدیم باغ دایی هادی . شما امسال کاملا ازین مراسم و بازیاش میفهمی و از دو روز قبل خوشحال بودی و منتظر که بریم باغ دایی. هممون با داییا و بچه ها به اضافه خونواده خانم دایی فرزانه اونجل بودیم و واقعا شب بیاد موندنی رو گذروندیم... از صبح 3 شنبه بارون میومد ولی عصرحدودای 5 که راه افتادیم به سمت کاهو بارون تشدید شد و موقع آتیش بازی که دایی هاشم...
26 اسفند 1394