سوم و چهارم عید 95
ملوسکم
سوم فروردین قرار بود عمو آرش ساعت 10 صبح پروازش بشینه و به سلامتی بعد حدود 1 سال به ایران بیاد ولی با یه تاخیره چندین ساعته شب ساعت 12:35 دقیقه رسیدن و ما هممون رفتیم فرودگاه . با اینکه شب از نیمه گذشته بود ولی شما و آرسین بیدار و سرحال بودین. هر جفتتون رو شونه بابا هاتون جلو گیت ایستاده بودین و شما یهو از دور عمو آرشو دیدی و شروع کرد با صدای بلند فریاد کشیدن و صداش میزدی و هورا میکشیدی ... ساعت حدود 2 رسیدیم خونه و خوابیدیم و صبح 11 بیدار شدی و گفتی مامان بریم خونه مامان جون تا عمو آرشمو بیشتر ببینم.
گفتم نه و شما شروع کردی غر زدن که یهو عمو سعید ز زدن که بیان دنبالمون و من و شما رو ببرن باغشون. با اینکه بابا حمید سر کار بود و نمیتونست بیاد ولی من بخاطر خوش گذشتن به شما و ذوقی که کردی راه افتادم و عمو اومدن دنبالمون و رفتیمو حسابی خوش گذشت و روز به یاد موندنی شد واسه هممون.
خاطرات ثبت شده امروز
تک تک لحظاتم را برای کودکانه هایت خرج خواهم کرد زیبای من