بارون ....
ناز نازی من دیروز عصر رفتیم بیرون واسه شما لباس بخرم . تو راه که بودیم هوا خیلی تیره وتار شد. وقتی رسیدیم خ راهنمایی و از ماشین پیاده شدیم نم نم بارون میزد تو هم روشونه خاله جون المیرا خواب بودی .
تا رفتیم تو مغازه بارون به شدت شروع به باریدن کرد . یه کم تو مغازه معطل شدیم و وقتی دوباره نم نم شد اومدیم بیرون تو خیلی از هوا راضی بودی و خیلی سرحال و خوشحال.....
رفتیم واسه خوردن بستنی و واسه تو کیک خریدم ولی ازونجایی که تو هیچوقت به حق خودت تو خوردن قانع نیستی! به بستنی خاله جون الناز و المیرا و من و مامان جونم ناخنک زدی ....
ببین@@@@@
شر و فضول......
راستی تو خیلی به تبلیغات manoto و gem علاقه داری وقتی صداشو میشنوی تو هر حالتی که هستی برمیگردی و نگاه میکنی به تی وی .
اینجوری ....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی