ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

تولد فرزانه جون ....

1393/11/13 12:21
نویسنده : الهام
1,341 بازدید
اشتراک گذاری

.... پسر دوست داشتنی من ....

دیروز 12 بهمن تولد فرزانه جون بود و شب خونه مادر جون اینا مهمونی تولد بود ... بابا حمید تهران بودن و من و شما ساعت حدود 8:30 رفتیم خونه مادر جون و عمه جون راضی و نعیمه و مرضی و عمو سعید اینا با خونواده علی آقا همه اونجا بودن و فرزانه جون وقتی اومد خونه مادرجون حسابی سورپرایز شد ....

تا قبل اومدن مهمونا با اصرار شما ... عمه جون راضی یکی از بادکنکا رو از سقف کندن و دادن به شما تا بازی کنی و سرت حسابی با اون بادکنک بند شد اینقد دویدی دنبالش که حسابی عرق کرده بودی !!!!

تو زمان فوت کردن شمع و بریدن کیک شما و محیا یه سره اطراف فرزانه جون بودین و تو این فاصله اینقد حواست پرت بود که عمو سعیدو ندیده بودی ... یهو از دور چشت به عمو سعید افتاد و از مبل اومدی پایین و دویدی اومدی سمتش و پریدی تو بغلش و یه ربی تو بغل عمو نشستی ... فک کنم خیلی دلت واسش تنگ شده بود ...

حمید آقا هم وقتی از راه اومدن و داشتن با همه احوالپرسی میکردن شما رو مبل نشسته بودی و گفتی سلام و دستتو دراز کردی و دست دادی و یه لبخند قشنگ ....

شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت ...

طبق معمول با شیرین زبونیات حسابی تو چش بودی و وقتی کیکو رو میز گذاشتن شروع کردی با صدای بلند به خوندن کامل شعر تولدت مبارک با زبون شیرینت و وقتی شعرت تموم شد شروع کردی به آهنگ زدن با دهنت و عمه جون فاطمه یه عالمه ازت فیلم گرفت .... دیشب حسابی سرحال بودی و یه عالمه با محیا جون بازی کردی و اصلا با هم دعوا نکردین و محیام دیشب خیلی با تو مهربون بود یکی یه یه دونه مامان ....

تو اطاق عمه فاطمه داشتین بازی میکردین که عمع جون اومد و بهتون گفت برین بیرون میخوام برقو خاموش کنم شمام در جواب داد زدی و گفتی نه داببم بازی میکنیم ... اینقد با عمه جون یکه به دو کردی که از خاموش کردن برق منصرف شد خنده

ارمیا از داشتنت خیلی خوشحالم عروسک زیبا ....

تبلت تبلت تبلتت مگارک ... مگارک مگارک تبلتت مگارک ...جشن

بیا شم ا پوف کن تا زنده باشی ... لالا لالا لا لا ....قه قهه

پسندها (1)

نظرات (1)

محمد
13 بهمن 93 19:50
بروزم بروزم بروزم با مطلب "خوراکی هایی برای جلوگیری از سفید شدن موها" به منم سر بزن.