سفر یه هویی ....
.... ناز ترینم ....
جمعه 19 دی بابا قرار بود برن تهران واسه جلسات کاری که داشتن و از شب قبلش اصرار میکردن که ما هم باشون بریم ولی من به خاطر کارم قبول نکردم. اما ازونجایی که خیلی وقت بود خاله جون الناز و عمو میثمو ندیده بودیم هوایی شدم و راه افتادیم خیلی یه دفعه ای ....
ساعت 7 عصر روز جمعه رفتیم خونه مامان جون خداحافظی و شما اینقد ذوق داشتی واسه رفتن به خونه عمو میثم که سر از ÷ا نمیشناختی و یه سره ذوق میزدی و میخندیدی ....
تمام مسیرم هر از گاهی از من و بابا حمید میپرسیدی کجا میریم ؟ واسه اینکه جوابمونو بشنوی و مطمین باشی که میریم خونه عمو میثم ....
چون بابا صبح شنبه سمنان جلسه داشتن ما ساعت 4 صبح که رسیدیم سمنان هتل گرفتیم و موندیم و صبح که بابا رفته بودن جلسه من شما رو بردم تو محوطه و یه عالمه بازی کردی و دویدی و
وقتی بابا اومدن ساعت 2 نهار خوردیم و راه افتادیم به سمت گرمسار ....
تو راه شما خوابیدی و وقتی رسیدیم جلو خونه خاله جون الناز تا گفتم ارمیا پاشو رسیدیم خونه عمو میثمه مثه برق پاشدی و تا خونشونو دیدی حسابی خندیدی از ته دل و گفتی هورا ....
رفتیم بالا و پریدی تو بغل عمو میثم و ماجراهاتون شروع شد تا جمعه 26 دی که با خاله جون الی اومدیم مشهد ...
تو این یه هفته تمام وقتت با عمو میثم گذشت و طفلی عمو میثم کار و زندگیشو ول کرده بود و همش با شما بود و حسابی بهت خوش گذشت حتی شب و ظهرم کنار عمو میثم میخوابیدی و مدام طرفدار عمو میثمت بودی ... صبح که از خواب بیدار میشدی میدوییدی سمت اطاق عمو و با یه صدای ناز و آهنگین میگفتی عمو میثمم ... عمو میثم جونم ... کدایی ؟؟؟؟
تو این یه هفته یکی دو بار عصرا با عمو میثم رفتی پارک و وقتی برگشتین گفتی بستنی خوردیم !!!! و میخندیدی ....
تو خونه هم که بودین یه سره در حال بازی و آتیش سوزوندن و بهم ریختن خونه خاله الی بودین البته دوتایی باهم ....
اینم یه سری از عکسا و بازیاتون ....
این قیافه قبل از رفتن آرایشگاه ....
با عمو میثم رفتین آرایشگاه و موهاتو مدل خود عمو میثم کوتاه کردی ....
ارمیا سرخپوست میشود با هنرهای عمو میثم