ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره

نازنینم دوست دارم

ارمیای باهوش ....

1393/9/12 12:38
نویسنده : الهام
203 بازدید
اشتراک گذاری

.... پسرکم ....

چند روز پیش یه سری زدم به نمودار هوشان و به نمونه آزمونهای 24 تا 27 ماهگیش ... خیلی خوشحال شدم بعد مطالعشون ... واسه اینکه از همه اون مواردی که نوشته بود شما خیلی جلوتری البته که خودم به هوشت پی برده بودم ....زبان

آخه با اینکه هنوز 26 ماه و نیمته ولی کاملا حرف میزنی و گاهی یه جملاتی میگی که واسمون تعجب آوره ...

دیشب داشتی با اسبت بازی میکردی یهو خوردی زمین و بلند شدی بدون غر و گریه و به اسبت نگاه کردی و بهش گفتی  ا دست تو ابس (از دست تو اسب ) بعد به من نگاه کردی با یه شکل کاملا مرموز و مسخره و خندیدی ....

وقتی یه چیزی از کسی میگیری حتما میگی میسی و وقتی یه چیزی میخوای بخوری حتما قبلش به همه میگی بیفمایین (بفرمایین )

شعر تمام تیتراژای تی وی رو شکسته بسته میخونی با ریتم خودش ولی شعرایی مثه اتل متل و یه توپ دارم قلقلی و آقا پلیسه رو کامل بلدی و واسه خودت میخونی ...

مدتهاست فیلمای وایبر گوشی منو البته اونایی رو که دوست داری خودت باز میکنی و میبینی و حتی ملودیای اونا رو هم یاد گرفتی ... یه کلیپ دارم که شعر سوسن خانومو میخونه بارقص و بعد شروع میکنی خوندن لاتین ... شما وقتی این کلیپو میزاری گوشیو میزاری زمین و وامیستی و از بالا نگاش میکنی و میخونی و عین اونا میرقصی حتی بخش لاتینشو عین خودشون میرقصی جشن

تو ایامی که اقدام کردم واسه گرفتنت از پوشک اینقد بهت گفتیم شما بزرگ شدی .... جنابعالی یاد گرفتی و تا بهت میگم هنوز کوچولویی!!! میفرمایین .... نه من بوزوگ شدم آگا شدم (نه من بزرگ شدم آقا شدم ) ببین (دستا تو میبری بالا و صاف می ایستی و میگی ببین ) و در تایید حرف خودت میگی آسین جون بی دندون کوچوکولویه (آرسین جون بی دندون کوچولویه ) اینقندیه (دستاتو بهم نزدیک نگه میداری و میگی اینقدیه )

مدتیه که از توپ بازی دست برداشتی و عاشق ماشین بازی هستی البته از نوع به قول خودت تصدف بازی (تصادف بازی )

همه ماشیناتو مامان جون واست بهشون نخ وصل کردن و اصولا خونه مامان اینا خودت اپواوستو (اتوبوستو) بر میداری و ماشین دیگتو میدی دست به قول خودت خال جون ایلی (خاله جون الی ) یا مامان جون طبیه (طیبه ) و باهاشون تصادف بازی میکنی !!!!

تو خونه هم این بازی رو زیاد با هم میکنیم و گاهی پلیس بازی و تعمیر گاه بازی میکنیم و عاشق بازی پر هیجان مکا بازی (متکا بازی ) هستی و شبی نیم ساعتمون اینطوری میگذره ....

تا ازت میپرسیم اسم ماشین بابا حمید چیه میگی سمنده !!!!!

مدتیه که بابا حمید خیلی سرش شلوغه و شما کمتر می بینیش واسه همین خیلی غر غرو شدی و تا دلت میگیره و حوصلت از من سر میره میگی بابا حمیدم کداست ؟؟؟؟ میخوام ببینمش ... نیه س کار(نره سر کار) و تا ز میزنن در خونه میدوی و میگی بابا حمیدمه و درو باز میکنی و حسابی خوشحالی و دوتایی میرین سمت به قول شما آشزخونه و شروع میکنین به خوردن همه اون چیزایی که وقتی تنهاییم من خودمو میکشم ولی لب نمیزنی و میگی نخویم (نمیخورم)

پریشب هوا سرد بود و بابا حمید 9:30 اومدن خونه و شما رو برداشتن و با هم رفتین خرید واسه منزل وقتی برگشتین خواب بودی و 1 ساعت بعدش که بیدار شدی یهو به بابا نگاه کردی و به من و خندیدی و گفتی ما بستنی بوزوگ حودیم(بستنی بزرگ خوردیم) من گفتم چی؟؟؟؟تعجب شما سریع دویدی سمت بابا حمید و پریدی تو بغلش و دو تایی زدین زیر خنده ... بعد من بهت گفتم باشه آقا ارمیا به حسابت میرسم و شما فرمودی بابا حمید حریده بود هبا سد نبود(بابا حمید خریده بود هوا سرد نبود)دهنتو باز کردی و گفتی ببین هبا سد نبود!!!!

 

ارمیا من و تو همیشه مدیون خاله جون الی و مامان جون طیبه هستیم آخه خیلی واست زحمت میکشن و برات وقت میزارن .... هیچوقت فراموش نکن پسرم ....

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان گل پسر
12 آذر 93 16:27
هزار ماشالله ارمیاجون.. آفرین..