ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

ویروس لعنتی ...

1393/7/5 12:34
نویسنده : الهام
253 بازدید
اشتراک گذاری

پسرکم تو چند روز گذشته بدجور رگ هولمونو گرفتی و هممونو از استرس کشتی دلبرکم .

انشالله همیشه سالم باشی و به قول مامان جون که دیروز بهت گفتن مامان جان انشالله دیگه هیچوقت مریض نشی و بلافاصله خاله جون الناز گفتن ایشالله خاله جون همیشه سالم باشی آخه با مریضی تو یه خونواده مریضن ....

نازدونه ما .... پیرو پستای قبلی از 30 شهریور واسه گرفتنت از شیر متاسفانه یه خورده بی حوصله و نا آروم بودی واسه همین روز 3 شنبه عصر تصمیم گرفتم ببرمت شهر بازی و با خاله جون المیرا بردیمت شهر پاندا که حسابی بهت خوش گذشت و 2 ساعتی اونجا بازی کردی و وقتی اومدیم بیرون گردن من و خاله جون المیرا رو بغل کردی و منو بوسیدی و گفتی مامان جون منونم .... اون شب چون خسته بودی خیلی خوب خوابیدی ...

روز 4 شنبه ظهر که از خونه مامان جون برت داشتم و رفتیم خونه اصلا غذا نخوردی و عصر واسه مامان جون اینا مهمون اومده بود و رفتیم اونجا و شما خیلی بیحال بودی و هیچی نمیخوردی جز آب و اگه یه چیز کوچیکم میخوردی بلافاصله بالا میاوردی و متاسفاهنه اسهالم شده بودی ...

ساعت حدود 7:30 شب بود که به دکتر جاودانی ز زدم و ایشون فرمودن مطب نیستم ولی سریع بیارش بیمارستان دکتر شیخ من اونجام . با خاله الی و الناز بردیمت دکتر شیخ و دکتر ویزیتت کردن و گفتن پارک بردیش گفتم آره دیروز گفتن این ویروس جدیدو گرفته و تمام علایم بیماریتو گفتن و بهت دارو دادن و یه آمپول ...

اونشب آمپولتو زدیم و داروهاتو شروع کردیم ولی تا فرداش ساعت 12 ظهر 5 شنبه همچنان بالا میاوردی و بیحال بودی و اسهال . خاله الناز ساعت 10:30 صبح 5 شنبه به من ز زد و گفت الی ارمیا متاسفانه خیلی بیحاله منم سریع از دفتر راه افتادم به سمت خونه و به دکتر ز زدم و ایشون گفتن بیارش بیمارستان ناجا واسه بستری تا من رسیدم خونه دکتر رو موبایلم ز زدن و گفتن من نامه بستریشو میذارم بیمارستان تا تخت پر نشده خودتو برسون . منم با بابا حمید و خاله جون المیرا برداشتیمت و بریمت بیمارستان و بعد از پذیرش بستری شدی و آزمایش خون و سرم و آزمایش مدفوع و ...

اونشب نگهت داشتن تا جمعه که خدا رو شکر بعد گرفتن 2 یا 3 تا سرم خوب شدی و ترخیص ...

همون شب از عصر ساعت 4 که همه متوجه بستریت شده بودن سیل تلفنی بود که عمه جونات و عمو جون و عطی جون زدن و خاله جونات و مامان جون و بابا حمید و پدرجون از عصر ساعت 7 اومدن بیمارستان تا 10شب تو محوطه بات بازی کردن تا بیقراری نکنی و بهت سخت نگذره .مامان جون یه عالمه گریه کردن و خاله جون عادله چون آرسین جونو ختنه کرده بودن ز زد و یه عالمه گریه کرد و عذر خواهی که نمیتونه بیاد دیدنت .تا دیشب که اومدیم خونه و دوباره بار تلفنا.... زری جون دایی هادی و غزاله جون . تکتم جون . دایی حبیب . خاله طاهره . خاله عادله و عمو حسین و عمو مثم و ....

شب جمعه 3 مهر بدترین شب زندگیمون بود و بخاطر اینه بچه های زیادی مثه شما تو بیمارستان واسه این مریضی بودن از استرس مردم ....

طبق گفته پرسنل بیمارستان و دکتر شما 7000 بچه ای بودی که تو 48 ساعت گذشته بابت این ویروس بستری شده بودی و تنها بچه ای که فقط یه شب تو بیمارستان بودی ... بقیه هم تختیات حداقل 3 شب تو بیمارستان بودن و اوضاعشون خیلی بد بود . انشالله همشون زودتر خوب شن ....

 

خدایا هزاران بار بابت سلامت ارمیا ازت ممنونیم

 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)