ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

خاطرات اول مهر 95

1395/7/21 10:44
نویسنده : الهام
360 بازدید
اشتراک گذاری

پسرکم

امسال مهر نود و پنج ورودی شما به پیش 1 بود و بعد از کلی تحقیق و اینور و اونور رفتن با دودلی واسه پیش 1 که اجباری هم نبود خانه فرهنگ به خواست خودت ثبت نامت کردم . از 20 شهریور بطور رسمی وارد مهد شدی و خدا رو شکر خیلی راضی بودی و هر روز با خوشحالی میرفتی تا سوم مهر که متاسفانه یه بچه کوچولو که با مامانش بوده تو مهد شما رو کتک زده بود و از روز بعدش با گریه زیاد میگفتی باید پیشم بمونی تا اون بچه ببینه منم مامان دارم و دیگه منو نزنهغمگین

اینم تنها چیزایی که بعنوان وسایل واسه مهدت باید میخریدیم که با سلیقه خودت با خاله جون الناز از پروما خریدیم

هر چقد تلاش کردم اینقد احساس ناامنی میکردی که به هیچ عنوان دیگه راضی نشدی بری و متاسفانه من و بابا بخاطر از بین بردن این خاطره تلخ و استرس و نگرانی شما تصمیم گرفتیم امسالو بیخیال شیم واسه بردنت به مهد.

احساس نا امنی و نبودن من کنارت اینقد اذیتت میکرد که حتی راضی نبودی دیگه پیش مامان جون بمونی ... این قضیه تقریبا هنوز ادامه داره و بخاطر از بین بردن این حس بعد ازظهرای روزای زوج تو کلاسای بازی و ورزش عمو سن سی (آقای نمازی) ثبت نامت کردم با حضور من و بابا یا یک کدوممون ...فقط واسه ایجاد امنیت و استقلال و از بین بردن اون خاطره بد .... خدا رو شکر کلاسات آموزش غیر مستقیم داره و همراه با تحرک زیاد و بازی با همسناست ...ضمنا عمو سن سی به بچه ها خیلی احترام میذارن و این واسه شخصیت دادن به شماها خیلی خوبه ....

ازونجایی که به لگو خیلی علاقه داری هفته ای یه روز تو کلاسای آموزشی لگو با هم شرکت میکنیم فقط جهت خلاقیت و دست ورزی و بالا بردن جسارتت.... این کلاسم خیلی دوست داری و توی اون یه ساعتی که اونجایی حسابی سرگرمی....

من و بابا همه تلاشمونو واسه آسایش شما میکنیم و امیدواریم بهترین باشی گل ناز من

 

پسندها (1)

نظرات (0)