ژیمناستیک ....
گل نازنینم
از رفتن خاله جون الی تقریبا 1 ماه و نیم میگذره و شما همچنان منتظر برگشتن سریعشی ... هراز گاهی 10 تا انگشتتو نشن میدی و میگی مامان من اینا رو خوابیدم ولی هنوز خاله جونم نیومده باید انگشتای پامم بخوابم ؟؟؟
پسر ناز و صبورم ...خاله الیم مدام حالتو میپرسه و نگرانته و ازونجام یسره پیگیر تو و کاراته ....
بعد رفتن خاله جون الی همه زحمتات افتاده گردن مامان جون و خاله جون الناز ...
از نیمه خرداد که ماه رمضون شروع شد و خاله رفت ... ما رفتیم خونه مامان جون و تا آخر ماه رمضون اونجا بودیم ..
شبا شما بعضی وقتا سفره افطارو پهن میکردی و اکثرا بعد افطارا با مامان جون و خاله جون الناز و گاهی بابا حمید میرفتیم پارک ملت تا شما شن بازی و آب بازی کنی و صبام مامان جون روزای زوج میبردنت کلاس و همچنان کلاسات ادامه داره و روزایی که کلاس داری سرحالی و با اشتیاق میری و حسابی به حرفای آقای ناصری گوش میکنی و یه عالمه حرکت یاد گرفتی ... بقول خودت پل میزنی و بالانس و ....
زیارت اهل قبور روز عید فطر
بدون شرح