روزای آخر سال ....
گل یکی یه دونه
روزای اسفند تو هر خونه ای اصولا با خونه تکونی همراهه ...
امسال ما خونه تکونیمونو روزای اول اسفند انجام دادیم و نیمه اسفند واسه کمک به مامان جون رفتیم و امروز هم خاله جون عادله خونه تکونی داشت که واسه شما و آرسین روز به یاد موندنی بود...
خاله عادله آرسینو امروز آوردن خونه ما و شما و آرسین از صبح با من تنها بودین و حسابی بازی کردین و به منم با کاراتون هیجان دادید.اینقد خسته شدید که ظهر که عمو حسین اومدن دنبال آرسین ...اون فسقلی توراه خوابیده و شمام بعد رفتن آرسین یهو بیهوش شدی
به روایت تصویر ....
بعد خونه تکونی خودمون و ارمیا
بعد خونه تکونی اول اصلاح و بعد حمام
ارمیا و پیتزای سفارشی
داری یه پازلی درست میکنی که هر طرفش یه شکل باهاش درست میشه .ازش 6 تا شکل درمیاد و فقط تو روز تونستی راه درست کردنشو دربیاری به کمک من و خاله جون الی ...
تو با هوشترین پسر دنیایی...
عاشق کتابی و کتاب خوندن . تقریبا 20 تا کتاب داستان داری و هرشب دوست داری قبل خواب همشو واست بخونم ... ازونجایی که منم خسته میشم و خوابم میگیره یه شب بهت کلک زدم . کتاب سومی که خوندم یه صفحشو جا زدم و دو ورقی زدم و یه صفحه نخوندم واست ...بعدش دیدمم هیچی نگفتی و منم خوشحال شدم و فک کردم گیج خوابی و متوجه نشدی !!! دو سه تا دیگه از کتابا رو همهمینطوری جا زدم تا آخرین کتاب که تموم شد و بهت گفتم شب بخیر ...
شما پاشدی کتاباتو ببری بزاری تو قفسه بعد تک تک صفحه هایی رو که واست نخونده بودم گفتی مامانی از فلان کتاب صفحه فلانشو نخوندی و باز کردی و به من نشون دادی و ثابت کردی نخوندم ... من هنگ کردم از این همه توجه و حافظه
عاشق تک تک لحظات با تو بودنم و وقتی میبینم روز به روز بزرگتر میشی لذتی میبرم که قابل وصف نیست
عاشقتم کوچولو