ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

روزای سرد زمستون ....

1394/10/17 11:59
نویسنده : الهام
464 بازدید
اشتراک گذاری

پسر تابستانی من

امسال روزای آخر پاییز و اول زمستون پر استرسی داشتیم و هممون نگران و دلواپس بودیم .اینقد که این استرس به شمام منتقل شده بود....

متاسفانه پدر جون یهو ناگزیر به انجام جراحی قلب باز شدن و هممون نگران پدر جون و ازطرفی مریضی عمو میثم و مدام سراغ گرفتن عمو میثم توسط شما از من و بقیه ...گریه

مپدر جون روز 5 دی عمل شدن و بعد از گذراندن دوران نقاحت اومدن خونه ما از بیمارستان . شما اینقد نگران پدر جون بودی که مدام میرفتی و ازشون میپرسیدی حالتون خوبه ؟؟؟ دیگه نمیرین بیمارستان؟ قلبتون دیگه درد نمیکنه ؟؟؟

بعد گذشت یه هفته دیروز پدرجون رفتن دکتر و خدا رو شکر همه چی به سلامتی تموم شد و رفتن خونه خودشون ... شما از دیشب خیلی بی تابی میکنی چون یهو دور و برمون خالی شد!!!

تو این روزا که پدر جون اینا خونه ما بودن شما و آرسین حسابی حال کردین آخه هر روز عصر آرسین اینا میومدن خونمون واسه عیادت پدر جون ... شبا با گریه از هم جدا میشدین !!!!

یه روز صبح حسابی دلت گرفته بود و خواستی بریم پارک .منم بردمت پارک و هوا خیلی سرد بود ولی شما یه عالمه بازی کردی و رضایت به خونه اومدن نمی دادی

اعتراض به برگشت خونه...

فیگور بابت اینکه من دلم بسوزه و بهت وقت اضافه بدم

ارمیا در حال ورزش صبح گاهی تو پارک

ماست خوردن بدون شرح

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)