ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

پارک ملت ....

1393/7/14 11:08
نویسنده : الهام
291 بازدید
اشتراک گذاری

.... پرنس کوچولوی ما ....

دیروز یه شنبه 93/07/13 عید قربان بود و شب قبلش یعنی شب عید طبق برنامه همه شبای عید دیگه رفتیم خونه مادر جون با اینکه خودشون نیستن و مکه هستن ولی عمه جونا و عطی جون همه اونجا بودن و خیلی بهت خوش گذشت و با محیا و مهدی جون و عسل جون یه عالمه بازی کردی و چون دورت شلوغ بود یه عالمه غذا خوردی و شب ساعت حدود 12:30 اومدیم خونه و تا رسیدیم خونه خوابیدی ....

روز عید صبح با مامان جون اینا رفتیم بهشت رضا واسه زیارت اهل قبور و وقتی برگشتیم واسه نهار برنج گذاشتم و بابا جون حمید کباب گرفته بودن شمام خیلی با اشتها خوردی ولی با اینکه خیلی خسته بودی و از ساعت 8 صبح بیدار بودی ولی نخوابیدی و یه عالمه من و بابا حمیدو اذیت کردی تا ساعت 5 عصر بالاخره خوابیدی و بابا حمید رفتن دفتر چون جلسه داشتن و من شروع کردم به نظافت منزل . ساعت 6:15 بیدار شدی و یه کمی بهونه بابا رو گرفتی ... بعد شروع کردی به خوردن به قول خودت هندون و وقتی تموم شد گفتی دوباره هندون و بعدم با رنگ انگشتیایی که واست خریده بودم واسه اولین بار بازی کردی و حدود 1 ساعتی این بازی جدید سرتو بند کرد و من به کارام رسیدم تا ساعت 9 که بابا اومدن و چون ظهر من و بابا بخاطر گریه های الکیت خیلی دعوات کرده بودیم بابا پیشنهاد دادن ببریمت پارک...

واسه همین ساعت 9:30 رفتیم پارک ملت و تا 11:30 اونجا بودیم یه عالمه سر سره بازی کردی و تاب و الکلنگ و ... واسه خودت چچد تا دوست پیدا کردی و با بابا حمید و من یه عالمه توپ بازی کردی و با فر فره جدیدی که بابا سری قبل از بجنورد واست آورده بودن یه عالمه بازی کردی و بچه ها رو دور خودت جمع کردی عزیزکم ....

وقتی خواستیم برگردیم طبق معمول بدون اذیت راضی شدی که بریم خونه و وقتی نشستیم تو ماشین به بابا گفتی بابا جون حمید میسی منـــونم .... بابا گفتن خواهش میکنم پسرم .بهت خوش گذشت ؟ یه خنده خشکل کردی و با هیجان گفتی اوهوم حیلی ....

واسه دیدن عکس به ادامه مطلب مراجعه کنید

 

اینم عکسای سرگرم کردن شما این روزا تو خونه ....

اینم عکس آقا ارمیا تو حرم امام رضا جمعه شب 93/07/11 بعد رفتن خاله جون الناز و عمو میثم

پسندها (1)

نظرات (0)