ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

صبوری

کوچولوی خشکلم دیشب دیدم یکی از دندونای بالات که نیش زده بود کاملا درومده . الهی فدات شم که اینقد صبوری به درد نازنینم .... ایشالله بقیه دندوناتم زود دراد تا کمتر اذیت شی ....     ارمیا جونم همه میگن تو خیلی صبوری چون حتی وقتی واکسناتم زدم جز تب اصلا اذیتی نداشتی !!!! دیروز امیرعلی رو واکسن زدن بابا جونش میگفت خیلی قرتی بازی درآورده از دیشب تا حالا. قربون پسر گل خودم برم که اینقد فرشته است..... ...
22 ارديبهشت 1392

بیقراری

 عشق من دیشب ب من و تو خونه تا ساعت 10 تنها بودیم . یه عالمه با هم بازی کردیم ولی اینقد شر شدی که خستم کردی از بس دنبالت چار دست و پا اومدم . همش از میز و مبل و ... میگیری تا پاشی . میتونی بلندشی وایسی ولی من میترسم ازینکه زمین بخوری همش از کنار مراقبتم تو هم اعصابت خورد میشه که ولت کنم.     اینقد آتیش سوزوندی که گذاشتمت تو روروئک تا برم به کارام برسم توی ÷رو هم اینقد جیغ کشیدی   که دوباره اومدم برت داشتم و باهات دگی بازی کردم تا بابا جون حمید اومد. صدای خنده هات اینقد بلند بود که وقتی بابا اومد داخل بهت گفت چه خبرته فسقلی اینقد داد میزنی دلت درد میگیره ها..... ...
22 ارديبهشت 1392

دلبری

آقا کوچولو ی ناز جدیدا اینقد قرتی شدی که یه سره دلت میخواد باهات دگی بازی کنن و برقصن. تا خاله جون المیرا روسری یا پتوتو برمیداری بهت نشون میده خودتو ولو میکنی تاباهات بازی کنه .... دیروز تو مهمونی مامان جون یه سره دست میزدی با صدای بلند جیغ میکشیدی و میرقصیدی و بشکن میزدی و پر از هیجان بودی . اصطلاحا بی دینگ و دینگ میدینگیدی کوچولو ..... تا بهت میگن دست دسی کن با صدای بلند و محکم  با غیض دست میزنی و بشکن میزنی ولی بی صدا ...
21 ارديبهشت 1392

اولین روز مادر بعد تولد تو (گل من )

ارمیای نازم دیشب شب تولد حضرت زهرا بود و اولبن سالی که من مامان شدم. اولین سالی که روز مادر احساس جالبی داشتم بعنوان نه فقط یک زن بلکه یه مادر. دیشب همه خونه مادرجونت بودن .خوب بود خوش گذشت عکسای تورو هم از آتلیه گرفته بودم خیلی خشکل شدن . همه وقتی با عکسای بچگی من مقایسه کردن گفتن چقد شبیه بچگی خودته   ...
19 ارديبهشت 1392

دلتنگی

ارمیا جونم الان ساعت 12:5 دقیقه ست و من سر کارم . تنهام نه علی هست نه آقای تهرانی . علی دوستت امیر حسین خشکلو برده تهران دکتر. دعا کن باخبر خوب برگردن مامانی . واسه دوست ناز و مهربونت دعا کن خدا ایشالله هر چه زودتر شفای کاملش بده . (الهی آمین ) بعضی روزا تو زمانی که سرکارم دلم خیلی واست تنگ میشه ولی چاره ای نیست مامانی خشکله باید تحمل کرد واسه رفاه تو کوچولوی نازم .   ...
19 ارديبهشت 1392

چار دست و پا

امروز 10 اردیبهشت و تو دقیقا 7 ماه و نیمته و از دیشب داری کاملا چار دست و ÷ا میکنی . گل نازم اینا رو واست مینویسم تا وقتی بزرگ شدی بتونی ببینی و بخونی که مراحل بزرگ شدنت چجوری بوده.... دوست دارم گل خشکلم ....  
14 ارديبهشت 1392

جشن سیسمونی

کوچولوی نازم دندون بالاتم نبش زده و داره درمیاد.دیروز من مهمونی سیسمونی پسر آقا مصطفی دعوت بودم جات خالی بود خوش گذشت ولی تو با مامان جون و خاله جون المیرا رفته بودی خونه مادرجان . مثه اینکه خیلی پسر خوبی بودی و اذیت نکرده بودی . پسر نازم خیلی دوست دارم . راستی دیشب از مبل گرفتی بلند شدی و آروم نشستی کنار مبل . خودتم تعجب کرده بودی از کارت . الهی فدات شم نمیدونی چقد ازدیدن کارات لذت میبرم.گاهی اینقد دوست دارم که دلم میخواد گازت بگیرم . مثه دیشب .  
14 ارديبهشت 1392