ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

این روزای ارمیا ...

گل پسرم یکی دو هفته اخیر خدا رو شکر برف سنگینی مشهد اومد و بعد 4 سال و نیم خدا رو شکر تو به آرزوت رسیدی و تونستی ساختن آدم برفی و برف بازیو بارها تجربه کنی ... دو سه روزی با من یا بابا میرفتی برف بازی و یه شبم با بابا حمید رفتیم طرقبه و اونجام با اون هوای سرد حسابی بازی کردیم و تفریح و خوراکیهای خوشمزه و شمردن آدم برفیهایی که مردم ساخته بودن و انتخاب قشنگترین آدم برفی یه شب ازم قول گرفتی تا واست اسباب بازی بخرم .منم بردمت تو مغازه اسباب بازی فروشی و هر چی اطرافتو نگاه کردی و هیچ چی چشتو نگرفت که نداشته...
20 بهمن 1395

سفر کاری بابا ...

نازنینم بابا حمید بابت چند تا جلسه کاری دوشنبه عصر رفتن تهران تا شنبه آینده ... همون شب اول دلتنگش شدی و شروع کردی به غر زدن ولی با نهایت غرور راضی نیودی زنگ بزنی تا زودتر برگرده .... تو چند روز نبود بابا من همه سعیمو کردم تا بهت سخت نگذره ... یه 24 ساعتشو با آرسین خونه ما با هم بودین چون عمو حسینم ماموریت بودن ... وقتی تو و آرسین با همین حسابی آتیش میسوزونین و بهتون خوش میگذره مخصوصا اینبار که یه شهر بازی (کلوپ پاندا ) هم از من و خاله هدیه گرفتید ... یه روزم با خاله جون الناز بردمت شهر بازی خاله سارا که اونجام حسابی بهت خوش گذشت روز جمعه ...
3 بهمن 1395

ارمیا و بابا حمید ....

گل پسرم از وقتی بزرگتر شدی و جزو آقایون ... وقت بیشتری رو دوست داری با بابا بگذرونی و اکثر مهمونیای زنونه میگی نمیام و دوست داری با بابا باشی .... سرگرمیهای زیادی با هم دارین ... چند روز پیش با بابا رفتین خ سعدی واسه خرید کتاب و وقتی برگشتین بابا واست یه دستگاه xbox 360  خریده بود و تو با یه عالمه ذوق اومدی خونه و گفتی مامان بابام واسم یه دستگاه بازی خریده تا با هم بازی کنیم ... بعد دوتایی شروع کردین به راه اندازی و وصلش ... و شروع بازی و هیجان  سرگرمی دیگشون بازی با لگوهای ریز شهر لگو که بابا حمید واسش خریده تا قدرت تمرکز و دقتشو بالا ببره ...
3 بهمن 1395

کریسمس ....

امسال که خاله جون الی برنامه های ژانویه و کریسمسو از استرالیا واسمون فیلم میفرستاد و عکس .... شما با تغییر سال میلادی آشنا شدی و در موردش واست یه توضیحاتی دادم و متوجه شدی تغییر سال هست و بعبارتی عیده ... شب کریسمس با دوستای کلاس عمو سن سی و آرسین جون و خاله عادله رفتیم وقت شادی که شما درخت کریسمس ببینی و از اول ورود تا آخرش منتظر بابا نوئل بودی واسه گرفتن هدیه و حسابی بهتون خوش گذشت ...  هدیه کریسمس که بابا نوئل واست آورد وقتی شما حواست نبود و ندیدیش اینم یه شام خوشمزه بعد یه عالمه بازی و فعالیت ...
17 دی 1395

کاردستی و خلاقیت ...

فرشته کوچولو این روزا بخاطر سردی هوا باید یه جورایی سرتو گرم کنم که هم حوصلت سر نره و یه جورایی هم واست جنبه آوزش داشته باشه چون امسال دلت نخواست بری پیش 1 و من و بابا هم اصراری نورزیدیم ... البته توخونه خیلی باهت کار میکنم و سری کتابهای حواستو جمع کن رو با خواست خودت و بقول خودت حل میکنیم تا عقب نمونی گل نازنینم .... ساخت اشکال هندسی با خمیر بازی و خلال دندون   کلاژ با پوست پسته و بادوم و رنگ آمیزی طبیعی خلاقیت با لگو ساخت خونه ای که حیاط داره ساخت ماشینی که درخت کریسمس داره بازی قرینه سازی و ساخت صندلی چالش سرعت و دقت ...
17 دی 1395

شب یلدا ...

قشنگ من برنامه شب یلدا امسال حسابی پر بار بود ... شب 25 آذر با داییا رفتیم باغ و شب یلدا گرفتیم که مصادف بود با تولد دایی حبیب و جشن تولد هر سه تا دایی که متولد آذرن .... کیک تولد و کادو و شام و میوه یلدا و .... شب خوبی بود و به شما و آرسین حسابی خوش گذشت با آتیش بازی تو محوطه و ... روز 29 آذر بعد کلاس عمو سن سی با مامانای کلاس تصمیم گرفتیم ببریمتون رستوران وقت شادی بمناسبت هدیه شب یلدا ... اونجام جشن داشتن و سفره یلدا و عکس یلدایی و ... شما و آرسین و ایلیا و یزدان و پوریا و هلیا بودین و برای همتون شب خاطره انگیزی شد طوریکه ساعت 11:30 شب به زور آوردیمتو...
5 دی 1395