ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره

نازنینم دوست دارم

دکتر گرون ....

یکدونه مامان و بابا تقریبا یه هفته ای هست که مدام دستت تو دهنته و آب دهنت خیلی میاد و مطمین بودیم که احتمالا داری دندونای کرسیه آخرتو درمیاری ولی طبق معمول صبوری و اصلا اذیت نداری... اما یه خورده کلافه ای و گاهی با غیض دستتو میکنی تو دهنت و محکم دندوناتو میکشی و میگی دندو (دندون) درد.... قرار بود ببرمت دکتر و دنبال یه متخصص تغذیه خوب میگشتم (آخه به نظرم وزن و قدت با سنت همخونی نداره مامانی ) بالاخره چند شب پیش که خونه عمو حسین و خاله عادله بودیم و صحبت این موضوع شد اونا دکتر جاودانی رو معرفی کردن و گفتن خیلی تعریفشو شنیدیم و راحتم وقت میده .... 2 شنبه صبح (دیروز) از خواب که بیدار شدی آب ریزش بینی ...
21 مرداد 1393

تولد امیر حسین ...

.... ناز گلم .... روز 5 شنبه 16 مرداد تولد امیر حسین جون بود و هممون دعوت زری جون و دایی هادی بودیم گلبهار خونشون واسه تولد 2 سالگیه این فسقلی که با شما 1 ماه و نیم تفاوت سن داره .... ساعت 6:30 عصر رقتیم و همه بودن و حسابی خوش گذشت . تا وقتی تو خونه بودیم خیلی تو شاد نبودی ولی در عین حال مثل همیشه پسر خوبی بودی و اذیت نکردی ... طفلی عسل جون هر کار میکرد تا ببرت واسه عکس گرفت با بچه ها ولی اصلا قبول نمیکردی و نرفتی . ساعت حدود 10 گرسنت شده بود و همش میگفتی گذا .... مان جون گذا .... عمه جون راضی رفتن واست یه بشقاب کیک آوردن و چون قبلش بهت گفته بودن که الان میرم واست غذا میارم تا چشت به دست عمه افت...
18 مرداد 1393

تعطیلات عید فطر....

.... پسر شیرینم .... روز 3 شنبه 7 مردادعید فطر بود و ما با عمه جون راضی و مرضی و خونواده هاشون صبح راه افتادیم به مقصد پارک ملی تندوره (چهلمیر) درگز .... عمه جون مرضی و سپیده جون تو ماشین ما بودن و چون ما زودتر راه افتاده بودیم واسه صبونه چنارون رفتیم یه پارک و یه صبونه مفصل زدیم تو رگ و شمام با اینکه اصلا صبونه نمیخوری تو این چند روز حسابی اشتهات باز شده بود!!!! ساعت حدود 3 با توقفهای بسیار رسیدیم نزدیک چهلمیر و عمه جون راضی اینام بهمون ملحق شدن و یه جای خوب تو جاده درگز پیدا کردیم و طفلی عمه جون راضی نهار آورده بودن و هممون گرسنه نشستیم پای سفره و شروع کردیم به خوردن نهار و بعد راه افتادیم سمت چهلمیر. س...
11 مرداد 1393

22 ماهگی ....

  نازگل مامان 22 ماهگیت مبارک پسر زیبای من چند روزه که وارد ماه بیست و دوم از زندگیت شدی و هر روز بیشتر از دیروز و هر ماه بیش از ماه قبل تغییرات داری ... اینقد شیرین و ناز و فهمیده تر شدی که هر آدم غریبه ای هم که میبینت عاشق رفتارت میشه دلبرم... از ادب و نزاکتت خیلی خوشم میاد و بابتش از خاله جون الی و مامان جون ممنونم که اینقد باهات سر و کله میزنن - وقتی یه چیزی رو بهت تعارف میکنیم و میگیم بفرمایین شما سریع میگی ممنوم (ممنون) - وقتی داری با خودت بازی میکنی حتما اعدادو از 1 تا 10 البته بدون عدد 7 میشمری - گاهی دستاتو از لب اپن میگیری و شروع میکنی به تاب خوردن و خوندن...
30 تير 1393

افطاری ....

.... نازدونه من ....   روز 5 شنبه 19 ماه رمضون افطاری داشتیم و خونواده بابا جون حمید و مامان جون اینا واسه افطار مهموم ما بودن .... چون صبا میرم دفتر باید بعداز ظهرا کارامو انجام میدادم و از روز 3 شنبه عصر شروع کردم به انجام کارام ... 3شنبه عصر با هم گردگیری و جارو کردیم و 4 شنبه بعداز ظهر شروع کردیم به آماده کردن رولت خرما و همش نگران بودم شما اذیتم کنی و اجازه ندی کارمو بکنم ولی طبق معمول همیشه پسر گلی بودی .... 5شنبه صبح مرخصی بودم و بعد بیدار شدن شما شروع کردم به آماده کردن دسرم . شما رو اپن نشسته بودی و تا چشت به یه عالمه ژله های برش خورده رنگی تو ظرف افتاد دیگه نتونستی خودتو کنترل کنی و دس...
30 تير 1393

خرداد 93 ....

....شاهزاده کوچولوی من .... یه عالمه عکس به روایت تبلت خاله جون الناز و دوربین خودت از 10 خرداد 93 تا 12 تیر که خاله جون الناز مشهد بودن و وقتی خاله مشهده مخصوصا اگه عمو می ثمم بقول شما باشه تو اصلا دلت نمیخواد بیای خونه حتی شبم دوست داری خونه مامان جون باشی و از روزی که اونا رفتن شما همش یاد میثمو میکنی و تا در میزنن یا صدای تلفن میاد میگی می ثمه؟ حتی گاهی شبا خوابشو میبینی و تو خواب میگی می ثم ب یل (میثم بغلم کن)     فیگور ارمیا واسه عکس وقتی ارمیا گل کنده و میخواد بوش کنه ارمیا در حالل بررسی استخر پاکسازی استخر زور آزمایی ارمیا ...
16 تير 1393

شمارش ...

گل پسر نازم .... این روزا که خاله جون الناز و عمو میثم مشهدن شما حسابی بهت خوش میگذره و هر کاری دلت میخواد به حمایت ازونا انجام میدی و اینقد به قول خودت به عم (عمو) وابسته شدی که نه ازش دل میکنی و هر کی میره سمت عمو میدوی سمتش و عمو رو بغل میکنی و میگی عمو منه جدیدترین کارایی که این روزا یاد گرفتی .... شمارش کامل اعداد از 1  تا 10 ... موقع بالا رفتن از پله یا بازی با لگوهات و خیلی کارای دیگت شروع میکنی به شمارش و وقتی به 10 میرسی دوباره شروع میکنی از اول خاله هات یادت دادن که اسم من و بابا رو بگی تا ازت میپرسیم : اسم مامان چیه ؟ ایام (الهام) اسم بابا چیه : حمید و اسم عمو رو هم خوب یادگرف...
11 تير 1393

جمله بندی ....

اولین جمله یی که تونستی بگی آده جی جی منه .... خاله جی جی واسه منه   دلبر زیبای من ... این روزا اینقد کلماته جدید و من درآوردی میگی که از قلم میفته نوشتنش . کلماتتو کم کم داری جمله بندی میکنی . البته حداکثر دو یا سه کلمه تو جملت هست عزیز دلم ....   راستی اری با لگوهات خیلی بازی میکنی و با خلاقیت زیاد باهاشون ماشین و تفنگ و گاهی هم دوربین میسازی و باهاش شروع میکنی به عکس گرفتن !!!!   یه مدته که به ماشین بازی و تفنگ بازی با بابا حمید هم علاقه مند شدی آخه تا حالا تنها وسیله بازی مورد علاقت توپه(توپ) بود و خیلی هم تو این بازی مخصوصا شوت زدن تبحر پیدا کردی گل گل مامان ....
3 تير 1393