ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

حج واجب ....

.... پسرکم .... این روزا در آستانه تولدتیم و فردا انشالله 2 ساله میشی و وارد یه برهه جدید از زندگی .... دیشب خونه پدر جون و مادر جون بودیم و یه عالمه مهمون داشتن . آخه عازم مکه بون واسه حج واجب (خوش به حالشون ) از ساعت 8  شب که رسیدیم تا ساعت 2:30 دقیقه بامداد شما با محیا و امیر حسین و سامان و عسل و مارال یه سره در حال بازی بودی و اصلا قصد خواب نداشتی در حدی که حتی شام به زور خوردی آخه فک میکردی از قافله بازی جا میمونی مامان جون . بالاخره ساعت حد 3 صبح تو خیابون جلو خونه مادر جون اینا رو شونه بابا جون حمید خوابیدی و حتی وقتی رفتیم فرودگاه واسه بدرقه هم بیدار نشدی و متاسفانه من مجبور شدم همونجا تو ما...
25 شهريور 1393

شعر من در آوردی ....

.... شیرین زبونم ....   ظهر و شب وقتی میخوای بخوابی گاهی اینقد واست لالایی میخونم که گاهی دیگه هر چی یاد داشتم تموم میشه و از خودم شعر میسازم و این باعث شد طبع شعر شمام گل کنه و شمام از خودت یه شعر بسازی و گاهی واسه من یا همه بخونی و خودتم احساس خوبی داری موقع خوندنش ....   اینم شعر به زبون شیرین شما ... عشگمی ... جوممی .... جیگمی .... نسف ممی .... نازممی .... دوس دایی .... عاشگمی ....پس ممی .... و بعد یه خنده خشگل که دل آدمو میبره معنی کلمات بالا (عشقمی . جونمی . جیگرمی . نفسمی . نازمی . دوست دارم . عاشقتم . پسرمی ) البته این شعرو از رو کلمات من خودت ساختی با ملودی منح...
17 شهريور 1393

کلمه تاکید ....

.... پسر مهربونم ....   مدتیه که یه کلمه تاکیدی یاد گرفتی و هر وقت میخوای کاری رو یکی حتما واست انجام بده با تاکید میگی اصن(اصلا ) مثلا داری بازی میکنی و یهو حوصلت سر میره اسباباتو میذاری زمین و اخم میکنی و میای سمت من یا بابا و میگی اصن ددر یعنی ( حوصلم سر رفت اصلا بریم ددر) و همچنین موارد مشابه دیگه .... مدت طولانیه که به جی جی میگی آب جی جی و خودتم میخندی ازین کلمت ... بقول خاله جون الناز چون هر چیز مایعی که میخوری تو کلمش آب داره مثه آبمیوه و ... واسه همین به جیجی هم میگی آب جی جی دایره لغاتت اینقد وسیع و بزرگ شده که تقریبا همه اهل خونه به زبون شما صحبت میکنن و...
16 شهريور 1393

زمینی شدن آرسین جون ...

.... پسر طلای من .... روز دوشنبه عصر تاریخ  93/06/10 ساعت 20:25 دقیقه شب آرسین خشگله به دنیا اومد و ما ساعت 10:30 شب با بابا جون حمید و شما و خاله جون الناز و عمو میثم رفتیم بیمارستان و فقط من و خاله جون الناز رفتیم بالا و خاله جون عادله و آرسین نانازو دیدیم و یه عالمه ازش عکس گرفتیم و قربون و صدقش رفتیم و چون دیر وقت بود زود اطاق خاله جونو خالی کردیم تا استراحت کنه .... وقتی ما با عمو حسین اومدیم پایین بابا و شما و عمو میثم اومدین به عمو حسین (بابای آرسین ناناز) تبریک گفتین و من عکساشو نشونتون دادم و شما یه عالمه از دیدن نی نی ذوق کردی و صورتت خیلی خشگل شد و بعد من به شما گفتم ارمیا نی نی اینقده کوچولویه و...
11 شهريور 1393

پایان انتظار....

.... ارمیا جونم ....   امروز بعد از ظهر خاله جون عادله به سلامتی قراره زایمان کنه و آرسین خشگله که 9 ماهه هممونن انتظارشو میکشیم به سلامتی دنیا میاد و خونوادمون میشه 11 نفره .... تو این مدتی که خاله جون باردار بودن مخصوصا این اواخر ما شما رو واسه اومدن آرسین(فرشته آسمونی که انشالله امروز زمینی میشه ) آمادت کردیم و گاهی که ازت می پرسیدیم ارمیا خاله جون عادله آرسینو چیکار کرده ؟؟؟ سریع لباتو غنچه میکنی و میگی وای !!!! حورده (خورده ) و وقتی همه بهت میخندن شمام شروع میکنی به خندیدن ... تو مدت بارداری خاله شما خیلی خاطره گذاشتی واسمون .... تا خاله متکا یا پتوی شما رو واسه چند لحظه برمیداشتن میدوییدی میگرفتی...
10 شهريور 1393

ارمیا و عمو میثم ....

.... پسر نازنینم .... خاله جون الناز روز اول شهریور یه عمل کوچولو داشتن و بخاطرش دو شب بیمارستان بودن و این دوشب به اصرار بابا حمید عمو میثم مهمون ما بود و شما حسابی خوشحال بودی ... اینقد اذیتش میکردی که وقتی میخواستی بخوابی خودت بیهوش میشدی از خستگی ... آخه عمو میثم با اینکه این دو روز طفلی از صب تا شب درگیر کارای خاله و بیمارستان بود ولی ازونجایی که خیلی شما رو دوست داره با اون همه خستگی وقتی میومد خونه ما شروع میکرد با شما به بازی و شرارت و سرگرمت میکرد . در حدی که اسم عم میثم (عمو میثم ) از زبونت نمیفته ...تا یکیو از پشت میبینی بلا فاصله میگی عم میثمه ؟؟؟ تا صدای زنگ در یا زنگ تلفن در میاد بلافاصله و با هیجا...
4 شهريور 1393

23 ماهگی ....

ناز من ... عشق من ... نفس من .... یه ماه دیگه گذشت و شما هر روز داری بزرگتر میشی دلبندم . روزی که دنیا اومدی وقتی فک میکردم تا کی بزرگ شی و بتونی راه بری ... حرف بزنی ... شیطونی کنی ... کاراتو خودت انجام بدی و شیرین زبونی کنی واسمون چهرم تو هم میرفت و مطمین بودم راه طولانی در پیش داریم ولی واقعا تو چش بهم زدنی به آستانه دو سالگی رسیدی نازنیم . به همون روزایی که منتظرش بودم رسیدیم و از داشتنت خوشحالم و خدا رو شکر میکنم . دلبرکم اینقد ناز و شیرین زبون شدی و اینقد کلماتو قشنگ تلفظ میکنی که آدم گاهی دلش میخواد بخورتت .... خیلی لغات جدیدی به دایره لغاتت اضافه شده که گاهی شنیدنش از زبون شما واسمون تعجب آو...
26 مرداد 1393

خدایا سپاسگزارم ...

آرزو کردم خدا را گوهری سالم و زیبا نگارین اختری بر سرم او ریخت یکدنیا گهر داد ما را او ز رحمت پسری پسری مانند گل زیبا و پاک از همه ناراستیها او بری او گل کاشانه ما میشود میکند بر ماهتاب او سروری لطف حق شامل شده بر حال ما می گشاید یک به یک بر ما دری نام او ارمیا است و زیبا گوهریست چون نگینی هست بر انگشتری خنده بر لب دارد و نوری به چشم با نگاهش میکند افسونگری من چه خوشبختم که دارم پسری پسر زیبا رخی تاج سری چشم وابرویش قرار از کف ربود بس که داند شیوه های دلبری او شده نور دو چشمان پدر می فروشم فخر بر انس و پری بار الهی شکرت از حد شد فزون باز هم...
22 مرداد 1393