ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

نازنینم دوست دارم


 

من چيزي نمي بينم
آينده پنهان است.
ولي آسوده ام ،
چون تو را دارم
و تو همه چیز منی. . .

 

بوی ماه مهر ....

پسر نازنینم .ماه مهر شد و وقت مدرسه رفتن .کیفت را چندین بار چک کردم، مدادها، دفترها، پوشه ها، پاک کن، مدادتراش، خط کش، کتابها،لیوان و جامدادی را در کیفت گذاشتم، همه را برچسب زدم، لباسهایت آماده است، بیشتر از اینکه دلم شور وسایلت را بزند، دلم شور آمادگی روح و روانت را می زند، پنج سال اول زندگیت تموم شده و من و بابا اضطراب داریم که نکنه کم گذاشته باشیم، نکنه در حقت ظلم کرده باشیم، میدونیم کوتاهی کردیم، گاهی کم طاقت شدیم، گاهی فریاد زدیم، گاهی آنقدر کارامون زیاد بوده که واست کم کتاب خوندیم، حالا با سواد می شی و ما در حسرت کتاب خوندن می مونیم، می دونیم کم همبازیت شدیم، چقدر برای ریخت و پاش اسباب بازی ها غر زدیم. و چقدر ...
16 مهر 1396

تولد 5 سالگی (اسپایدر من کوچولو )

امروز خورشید شادمانه ترین طلوعش را داشت و دنیا رنگ دیگری گرفت قلبهای مهربان به مناسبت آمدنت خوشامد گفتند ....  زیباترین فرشته خدا تولدت مبارک بهترین آرزوها و عمیق ترین دعا هایم بدرقه راهت بهترین بهترینهایم ...
16 مهر 1396

برگ ششم از سال 96 ( شهریور )

در این دنیا دو چیز بهترینند @  زندگی کردن @ از سر شوق ! و @ خندیدن @ از ته دل ! از صمیم قلب هر دو را برایت آرزو میکنم خدا را شاکرم هزاران بار که  تو را دارم و باخوشی و خوشحالی تو خوشحالم .... شهریور امسال هم با شادیهای کودکانه ات گذشت ... یک روز پر هیجان و بازی از صبح تا شب با اقوام پدری دهم شهریور تولد آرسین نازنین بود و از اون روز تا روز تولد خودت تقویم روز شمار درست کردی و هر روز علامت میزدی تا 15 روز بگذره و تولد شما بشه ... تم تولد آرسین ben10 بود و شما اسپای...
16 مهر 1396

برگ پنجم از سال 96 (مرداد )

ای جان جان جانم تو جان جان جانی .... بیرون ز جان جان چیست ؟؟؟ آنی و بیش از آنی گل نازنینم قشنگترین اتفاق مرداد امسال این بود که کلاسای تابستونی مدرسه شروع شد واسه آشنایی با مدرسه به مدت یک ماه... عروسک نازم در کمال ناباوری امسال وارد 6 سال میشی و اینقد بزرگ شدی که باید وارد سیستم آموزشی بشی... اول مرداد روز جشن تابستونی پیش دبستانی دوزبانه علوی بود و همه بچه ها با پدر یا مادرشون حضور داشتنو اون روز پر بود از گریه و خنده و .... تداعی روز اول مدرسه خودم تقریبا 12 جلسه روز درمیون داخل مدرسه بودید و 3 تا اردو ... از همون جلسه اول همونطور ک...
11 شهريور 1396

برگ چهارم از سال 96 ( تیر )

در دو چشم من نشین ای آنکه از من @ من تری تا قمر را وا نمایم کز قمر روشن تری تیر ماه امسال حسابی پر بار و پر برنامه بود واست و تقریبا هر روز یه برنامه ای داشتی و حسابی حال کردی ... اوایل تیر امسال مصادف بود با تعطیلات عید فطر و یه تفریح دوروزه به اخلمد با عمه جونا و دختر عمه های نازت و یه عالمه بازی و آب بازی و .... بعضی وقتا که تو ماشینیم تا چشم بابا رو دور میبینی یه روز گرم تابستونی و جشنواره آب بازی و رنگ بازی با عمو ورزش ...
13 مرداد 1396

برگ سوم از سال 96 (خرداد )

دوست داشتنت اتفاق قشنگیست که هر روز صبح با من چشم باز میکند در من نفس میکشد و بدون هیچ کلامی با من قدم میزند خرداد امسال مصادف بود با ماه رمضون از 6 خرداد تا 6 تیر .... بخاطر همین چون روزه میگرفتیم و هوا خیلی گرم بود کمتر بیرون رفتیم و اکثرا خونه بودیم ... یکی دوشب بعد افطار رفتیم پارک و چند شب هم واسه افطار باغ دایی بودیم تا سحر یه شبم با خاله الناز بعد افطار رفتیم باغ پونه طرقبه با یه عالمه بازی و خوردن بستنی و قارچ سوخاری و بلال آتیشی قبل و بعد افطار یه جورایی خودتو سرگرم میکردی و اصلا مزاحم استراحت من نمیشدی تو ماه روزه... اینقد که فهیمده ای ناز من ...
9 تير 1396

برگ دوم از سال 96 (اردیبهشت)

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت از وقتی اتفاقات روزتو تو اینستا خاطره میکنم واست .... کمتر تو وبلاگت مینویسم .... ولی این وبلاگ دفترچه خاطرات کاملتر و خصوصی تریه واست .... تا وقتی بزرگتر شدی با خوندن تک تک صفحه هاش بیای تو همون روزات ... بعد رفتن خاله جون الی آخر فروردین دوباره زندگی رو روال قبل افتاد و تکراری شد ... چون از رفتن خاله دپرس  بودی ترجیحا هر روز پارک و شهر بازی و تفریحات گروهی و اجتماعی و خوش گذرونی با آرسین نازنین داشتین . روزای قشنگ بهار و طبیعت و هوای زیبا و بازیهای کودکانه و اشتیاق به تکرارشون ...
21 خرداد 1396

برگ اول از سال 96 (فروردین )

نازترین هدیه خدا سال 96 با اومدن خاله الی حسابی رونق داشت و دور همی های زیادی داشتیم .... از 29 بهمن که خاله اود تا 28 فروردین که رفت تقریبا هر روز با هم بودیم و روزای خوبی رو گذروندیم ... اولین روز فروردین چون بابا از کربلا اومدن همه اومدن خونه ما دیدن بابا و شما حسابی با سوغاتیت سرگرم بودی .... روز دوم فروردین نهار خونه مامان جون بودیم با زهرا جون اینا و عصر رفتیم خونه خاله طاهره بابت عید دیدنی و شبم رفتیم خونه عمو سعید ... اشتیاق دیدن گلهای تو باغچه با ورود بهار روز چهارم نهار خونه پدر جون بودیم با عمه ها و عموهای شما و عصر رفتیم خونه دایی هادی   ...
30 فروردين 1396

سال تحویل 96

سبزترین سین هفت سینم   تحویل سال 96 ساعت نزیدیک 2 عصر بود و از وقتی خاله جون اومدن ... داییا و دختر داییا و خونواده ما تصمیم گرفتیم واسه سال تحویل هممون کنار هم باشیم تو باغ دایی ... روز سال تحویل هممون راه افتادیم به سمت باغ ... هوا خیلی عالی بود و همه حس خوبی داشتیم .هر کدوممون واسه سفره 7 سین باغ یه چیزی بردیم و یه سفره قشنگ چیدیم و هممون دورش نشستیم  و بدون حضور بابا حمید سال تحویل شد ... البته که بابا و پوریا جونم وقت سال تحویل قم بودن و شب رسیدن مشهد .... بعد سال تحویل بزرگترا شروع کردن به سرخ کردن ماهی و بقیه به گرفتن عکس و ... یه سبزی پلو ماهی خوشمزه همه...
15 فروردين 1396