ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

بوی ماه مهر ....

1396/7/16 18:55
نویسنده : الهام
724 بازدید
اشتراک گذاری

پسر نازنینم .ماه مهر شد و وقت مدرسه رفتن .کیفت را چندین بار چک کردم، مدادها، دفترها، پوشه ها، پاک کن، مدادتراش، خط کش، کتابها،لیوان و جامدادی را در کیفت گذاشتم، همه را برچسب زدم، لباسهایت آماده است، بیشتر از اینکه دلم شور وسایلت را بزند، دلم شور آمادگی روح و روانت را می زند، پنج سال اول زندگیت تموم شده و من و بابا اضطراب داریم که نکنه کم گذاشته باشیم، نکنه در حقت ظلم کرده باشیم، میدونیم کوتاهی کردیم، گاهی کم طاقت شدیم، گاهی فریاد زدیم، گاهی آنقدر کارامون زیاد بوده که واست کم کتاب خوندیم، حالا با سواد می شی و ما در حسرت کتاب خوندن می مونیم، می دونیم کم همبازیت شدیم، چقدر برای ریخت و پاش اسباب بازی ها غر زدیم. و چقدر صبور بودی و چقدر مهربان که با همه بدی هاموان بازهم عزیزترین برات بودیم....

دلشوره عجیبی دارم، حسرت می خورم و اشکم پشت پلکهام خفته و بغض در گلوم پنهان شده، هنوز تصور اولین لحظه در آغوش گرفتن طفل سه کیلو و دویست گرمیه ضعیفم اشکم را جاری میکند، ضعیف بودی و ناتوان.

این هفته عکس ها و فیلم هات رو مرور میکردم، گریه کردم و خندیدم، چون مغبونی گوهر از دست داده حسرت خوردم، کودکی کودکم تمام شده و من همه وجودم، نفسم و قلبم را سپردم به دست دیگران، دیگرانی که با وسواس انتخاب کردمشان و نمیدانم ظرافت های روحش را درک میکنند یا نه، شخصیتش را گرامی می دارند یا نه، در شان انسانی کامل با او رفتار میکنند یا نه، باطن حرفهایش را می فهمند یا نه، شکننده بودن روحش را می فهمند یا نه... نکند حرفی بزنند و طوری رفتار کنند تا شخصیتش لطمه بخورد و آن طور که باید روحش رشد نکند....

و من می ترسم و می ترسم از روزهای دیگر از روزهای پریشانی بلوغ که روحش قصد اوج گرفتن دارد، از روزی که مستقل زندگی کند و من جای خالیش را تاب نیاورم، از روز رفتنم از دنیا که غصه بخورد و دیگر پدردو یا مادری نداشته باشد که نازش را بخرد و بارش را بدوش بکشد، از روزهای پیری اش که نمی دانم کسی هست که دستان پیر و رنجورش را بگیرد و هم پایش آهسته قدم بردارد...

امانت نارس و معصوم خداوند را به ذات قادر و متعال و مهربانش می سپارم که از بهترین مادران و پدران مهربان تر است گریه

29 شهریور و جشن شکوفه های پیش دبستانی 2 مدرسه علوی

 

بارالها ....

این نوگل خندان که سپردی به منش

میسپارم به تو از چشم حسود چمنش

مهر 96 و ورود به پایه پیش 2

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)