ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

آخرین روز اسفند ...

آخرین روز اسفند 95 من و شما با هم رفتیم واسه اصلاح موهات و یه گشت دونفره و خرید ماهی و در نهایت اومدیم خونه و سفره 7 سینمونو با هم آماده کردیم و چیدیم ... چیدن 7 سین امسال خیلی لذت داشت چون اولین سالی بود که واسه انداختن 7 سین خیلی ذوق داشتی و همه چیو با سلیقه تو ظرفاش چیدی و حتی تخم مرغایی که خودت رنگ کرده بودی تو سفره گذاشتی .... ...
15 فروردين 1396

روزای آخر اسفند و حس خوب پایان سال ....

بهترینم ازونجایی که من خودم عاشق هفته ها و روزای آخر سالم و دلم میخواد برم بیرون و شور و هیجان مردمو ببینم و بیشتر شاد بشم .... تو رو هم به اینکار دارم عادت میدم تا با شادی مردم شاد باشی و از لحظه لذت ببری گل من .... امسال بخاطر اومدن خاله الی لحظات بیشتری رو تو اسفند همه با هم بودیم واسه خرید و شام و .... تقریبا هر روز بیرون بودیم یه شام خونوادگی در رستوران سید جاغرق شیرینی ماشین عمو حسین یه خرید 4 نفره و شام و .... ...
15 فروردين 1396

چهار شنبه سوری 95

عزیز دردونه من چهار شنبه آخر سال 95 برنامه طبق پارسال باغ دایی هادی بود ولی دوشنبه آخر سال رستوران وقت شادی یه برنامه واسه چهار شنبه سوری ترتیب داده بود که من شما رو ثبت نام کردم و تو هم از خاله الی دعوت کردی با ما بیاد و اونم با کمال میل پذیرفت .... رنگ کردن تخم مرغ واسه هفت سین  .... آتیش بازی و پریدن از آتیش ... فشفشه آبشاری و هوایی با حضور عمو ورزش و آشنایی با سنت قشنگ چهارشنبه آخر سال سه شنبه شب هم رفتیم باغ دایی واسه یه چهار شنبه سوری خونوادگی ولی بدون حضور بابا حمید چون بابا با پوریا جون رفته بودن کربلا .... شب خیلی خوبی بود همراه با ب...
15 فروردين 1396

یک اتفاق بد و یک اتفاق خوب ...

پسر صبور من اواسط بهمن متاسفانه تو کلاس سن سی شاد خوردی زمین رو سرسره بادی و دستت مویه کرد و بعد از عکس و گذروندن یه روز پر از درد و استرس واسه شما و من وبابا بالاخره گچ گرفتیم به مدت یه ماه . ... دوران سختی رو با گچ گذروندی ولی با نهایت صبوری همیشگیت باهاش کنار اومدی و این یه ماهو گذروندی .... اولین شبی که دستتو گچ گرفتیم رفتیم خونه مامان جون و اونا وقتی دیدنت یه عالمه گریه کردن و ناراحت شدن تو این مدت حسابی به دست چپ هم مسلط شدی و واسه انجام کارات از دست چپ و دندوناتم کمک میگرفتی روزای سختی بود و اولین تجربه سخت پسرونه رو درک کردیم ا...
15 فروردين 1396

ارمیا و عمو سن سی ...

حدود 4 ماه و نیمه که بعد از نرفتنت به مهد و جهت فراموش کردن تجربه تلخ تو مهد با آکادمی بازی و ورزش آقای نمازی آشنا شدیم و شما بطور مداوم روزهای زوج جهت انجام بازی و ورزش اونجا میری و اینقد ازین کلاس راضی هستی و اونجا بهت خوش میگذره که واسه دوباره رفتنش لحظه شماری میکنی ... تقریبا همه زندگیت شده عمو سن سی و جشن و بازی و شعر و ورزش با عمو سن سی... ...
20 بهمن 1395

این روزای ارمیا ...

گل پسرم یکی دو هفته اخیر خدا رو شکر برف سنگینی مشهد اومد و بعد 4 سال و نیم خدا رو شکر تو به آرزوت رسیدی و تونستی ساختن آدم برفی و برف بازیو بارها تجربه کنی ... دو سه روزی با من یا بابا میرفتی برف بازی و یه شبم با بابا حمید رفتیم طرقبه و اونجام با اون هوای سرد حسابی بازی کردیم و تفریح و خوراکیهای خوشمزه و شمردن آدم برفیهایی که مردم ساخته بودن و انتخاب قشنگترین آدم برفی یه شب ازم قول گرفتی تا واست اسباب بازی بخرم .منم بردمت تو مغازه اسباب بازی فروشی و هر چی اطرافتو نگاه کردی و هیچ چی چشتو نگرفت که نداشته...
20 بهمن 1395

سفر کاری بابا ...

نازنینم بابا حمید بابت چند تا جلسه کاری دوشنبه عصر رفتن تهران تا شنبه آینده ... همون شب اول دلتنگش شدی و شروع کردی به غر زدن ولی با نهایت غرور راضی نیودی زنگ بزنی تا زودتر برگرده .... تو چند روز نبود بابا من همه سعیمو کردم تا بهت سخت نگذره ... یه 24 ساعتشو با آرسین خونه ما با هم بودین چون عمو حسینم ماموریت بودن ... وقتی تو و آرسین با همین حسابی آتیش میسوزونین و بهتون خوش میگذره مخصوصا اینبار که یه شهر بازی (کلوپ پاندا ) هم از من و خاله هدیه گرفتید ... یه روزم با خاله جون الناز بردمت شهر بازی خاله سارا که اونجام حسابی بهت خوش گذشت روز جمعه ...
3 بهمن 1395

ارمیا و بابا حمید ....

گل پسرم از وقتی بزرگتر شدی و جزو آقایون ... وقت بیشتری رو دوست داری با بابا بگذرونی و اکثر مهمونیای زنونه میگی نمیام و دوست داری با بابا باشی .... سرگرمیهای زیادی با هم دارین ... چند روز پیش با بابا رفتین خ سعدی واسه خرید کتاب و وقتی برگشتین بابا واست یه دستگاه xbox 360  خریده بود و تو با یه عالمه ذوق اومدی خونه و گفتی مامان بابام واسم یه دستگاه بازی خریده تا با هم بازی کنیم ... بعد دوتایی شروع کردین به راه اندازی و وصلش ... و شروع بازی و هیجان  سرگرمی دیگشون بازی با لگوهای ریز شهر لگو که بابا حمید واسش خریده تا قدرت تمرکز و دقتشو بالا ببره ...
3 بهمن 1395

کریسمس ....

امسال که خاله جون الی برنامه های ژانویه و کریسمسو از استرالیا واسمون فیلم میفرستاد و عکس .... شما با تغییر سال میلادی آشنا شدی و در موردش واست یه توضیحاتی دادم و متوجه شدی تغییر سال هست و بعبارتی عیده ... شب کریسمس با دوستای کلاس عمو سن سی و آرسین جون و خاله عادله رفتیم وقت شادی که شما درخت کریسمس ببینی و از اول ورود تا آخرش منتظر بابا نوئل بودی واسه گرفتن هدیه و حسابی بهتون خوش گذشت ...  هدیه کریسمس که بابا نوئل واست آورد وقتی شما حواست نبود و ندیدیش اینم یه شام خوشمزه بعد یه عالمه بازی و فعالیت ...
17 دی 1395