حسادت ارمیا....
دیروز عصر بعد ازینکه شرارتات تموم شد و پایین و بالا رفتنت از پله آشپزخونه (که بالاخره موفق شدم ازت عکس بگیرم )
لازم به تذکره که اونیکه دستشه یه تیکه از پرده اطاقشه که آقا ارمیا جداش کرده
به پایان رسید خوابیدی . یه خواب راحت 3 ساعته.
ساعت حدود 7 بیدار شدی و دیدی من پای نوت بوکم بلافاصله هنو چشاتو باز نکرده بودی خودتو رسوندی و شروع کردی به کنجکاوی و شرارت ....
ماماخانوم وقتی خودم هستم چرا عکسمو تو کامپیوتر میبینی
حالا وایسا الان backgrand عوض میکنم
اصلا از خیرش گذشتم میشینم جلو عکس تا فقط خودمو ببینی .....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی