ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره

نازنینم دوست دارم

بازی با مامان ....

1393/12/20 12:25
نویسنده : الهام
1,838 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسر زیبای من

دیشب وقتی از تولد سارا جون برگشتیم خونه هنوز بابا جون نیومده بودن خونه .من و شما شروع کردیم با هم به بازی مورد علاقه شما که پریدن رو مبله و مثلا افتادن و نجات دادنت توسط من ...

تو یه مرحله از بازی گفتی برم از اکاتم (اطاقم) کیومو بیارم بکشمت ...

وقتی اومدی از دور نشونه گرفتی و مثلا منو کشتی و بعد یه عالمه خندیدی و بعدش اومدی تفنگتو دادی به من و گفتی تو بزن ... منم شلیک کردم و شما افتادی زمین و بعد گفتی آخ پام خونی شده (مثلا تیر خورده بودی ). گفتی حالا چیکار کنم !!! منم پیشنهاد دادم پاشو برو بیمارستان سریع پاشدی و جالبه که لنگون لنگون رفتی یه ور خونه که مثلا بیمارستان بود و گفتی آقا دکتر پام با کیو خونی شده ... و بعد چند دقیقه سالم برگشتی ...

خیال پردازیت و صحنه سازیات تو بازی خیلی جالبه ...

داشتیم با هم نجات بازی میکردیم که یهو پریدی رو من و متاسفانه دستم خورد به گوشه سرت و گوشت ... وای خدا نیاره اولش که آروم بودب .تا گرفتمت تو بغلم و گفتم معذرت میخوام زدی زیر گریه عین سرندی پی تی ... و گفتی خدایا حالا چیکار کنم ؟؟؟؟انگار چه اتفاق غیر قابل جبرانی افتاده بود!!!!خندهاز من عذر خواهی و از شما نپذیرفتن و گریه کردن ...

من بهت گفتم ارمیا تو بازی اتفاق میفته دیگه مامان !!پیش میاد دیگه !!! گریه نکن خواهشا ...

ولی شما پاشدی و گفتی برم تو اکاطم یکم گیه کنم ... و دویدی سمت اطاقت و منم دنبالت اومدم و دیدم نشستی وسط اطاق و های های گریه میکنی ... دوباره منت کشی بنده حقیر و دوباره بلند شدین شاهزاده و گفتن اینکه برم رو تختم گیه کنم ... به هر سختی بود آقا خرسه رو از رو تختت پرت کردی پایین و با غر زدن متکاتو مرتب کردی و رفتی زیر پتو ولی دیگه الکی گریه میکردی واسه بیشتر منت کشی من !!!

منم دیدم منت کشیام فایده نداره زدم در مغلطه عین خودت ... شروع کردم مثلا به گریه و صحبت با خدا که حالا چیکار کنم پسرم باهام قهر کرده و ازین جور حرفا .....

و به این ترتیب حس ترحمتو برانگیختمغمناک و خودت اومدی سمتم و ازونجایی که خیلی غرور داری صورتتو چسبوندی به لبای من و گفتی اوم ...(یعنی بوسم کن ) .. بیشرف حتی حرفم نزدی باهام ... اینجوری با هم آشتی کردیم و رفتیم بقیه بازی محبت

 

راستی یه چیز جالب اینه که خیلی خیلی مهربونی و وقتی بابا حمید یه شکلات یا هر چیز خوردنی واست میخرن و بهت میدن میگی خودت چی ؟؟؟ مامانم چی ؟؟؟

ضمنا شبا وقتی داری با بابا بازی میکنی و من میگم شب بخیر من دیگه دارم میرم بخوابم سریع پامیشی و به بابا میگی من برم بخوابم آگا پلیسه مامانمو میبره تنایی باشه ... و تو راه ضمن دویدن به سمت اطاق خواب به بابا حمید میگی شب بخیر ...

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)