ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره

نازنینم دوست دارم

روزای آخر سال ....

گل یکی یه دونه روزای اسفند تو هر خونه ای اصولا با خونه تکونی همراهه ... امسال ما خونه تکونیمونو روزای اول اسفند انجام دادیم و نیمه اسفند واسه کمک به مامان جون رفتیم و امروز هم خاله جون عادله خونه تکونی داشت که واسه شما و آرسین روز به یاد موندنی بود... خاله عادله آرسینو امروز آوردن خونه ما و شما و آرسین از صبح با من تنها بودین و حسابی بازی کردین و به منم با کاراتون هیجان دادید.اینقد خسته شدید که ظهر که عمو حسین اومدن دنبال آرسین ...اون فسقلی توراه خوابیده و شمام بعد رفتن آرسین یهو بیهوش شدی به روایت تصویر ....   بعد خونه تکونی خودمون و ارمیا بعد خونه تک...
19 اسفند 1394

تولد بابا حمید ....

گل کوچیکم امسال هم مثل پارسال خواستیم واسه تولد بابا حمید که 27 بهمنه .بابا رو سورپرایز کنیم ... بعد از ظهر دوشنبه من واسه شب اسنک درست کردم و با هم رفتیم خونه مامان جون و با اونا رفتیم واسه خرید کادوی تولد و کیک ... شما نظرت این بود کیک قرمز بخریم ولی نشد... بعد خرید کادو و کیک رفتیم دنبال بابا و هم خریدا رو گذاشتیم صندوق عقب تا بابا نبینه ... قبلش خاله الی بهت چندین بار گفتن اری به بابا چیزی نگی واسه تولدشون ها!!!!  شمام با قاطعیت گفتی چشم ولی تا بابا نشست تو ماشین یهو گفتی بـــــابــــا  ما کیک خریدیم چونکه تولدتونه بعدم نگاه خاله الی کردی و خندیدی ....  همه خندیدیم و به بابا ت...
28 بهمن 1394

ماه قشنگم....

کوچولوی نازنین این روزا نسبت به قبل خیلی بیشتر با اسباب بازیات بازی میکنی و حتی از شکسته و خراب شدشونم نمیگذری و با تخیلت یه استفاده ای ازشون داری . جملات قشنگیو گاهی بکار میبری و همشونو بصورت خاطرات قشنگ نگه میداری ... گل زیبای من اینقد بزرگ شدی که گاهی خودت به تنهایی میری دسشویی و یه کار غیر قابل باورت واسه همه اینه که وقتی میخوای به قول خودت پیف بدی میدویی جلو دسشویی و همونجا وامیستی و بعد میای و حتی به هکسالای خودتم تذکر این کارو میدی !!!!! قبل و بعد غذا حتما بسم الله و الهی شکر و دست شما درد نکنه رو هرجا باشی میگی ... خیلی شعر و قصه از تی وی یاد گرفتی و وقتی تنها داری بازی میکنی همشونو با خودت مد...
23 بهمن 1394

سرگرمیهای زمستانی ....

نازنین دردانه من چند روزی هست که هوا بسیار سرد شده و کمتر از قبل میتونیم از خونه بریم بیرون و باید یه جورایی سرتو تو خونه گرم کنیم ... با انواع بازی یا دور همیایی که آرسین یا محیا توش باشن و ... چند تا عکس از آلبوم زمستانه اینقد آرزوی برف بازی داشتی که دیروز بابا حمید مجبور شد برفای رو ماشینا رو بریزه پایین تا شما بتونی برف بازی کنی ... من از پنجره بالا نگات میکردم و ازت عکس میگرفتم و شمام برفا رو گلوله میکردی و سمتم پرت میکردی و با صدای بلند میگفتی مامانی دوست دارم . دیشب از خونه مامان جون یه هویج برداشتی که واسه آدم برفی که م...
10 بهمن 1394

وروجک کوچولو ....

دلبرکم این روزای سرد زمستون بیشتر خونه خودمون یا مامان جونیم و سرگرمیت فقط بازیای تو خونه و بازی با آرسینه ... این ایام که با عمل پدرجون صادف بوده اطلاعات پزشکیت بالا رفته و میدونی که پدر جون چه چیزایی رو نباد بخورن و تا میخورن به مامان جون گزارش میدی !!!! دیروز ازت پرسیدم دوست داری چه پزشکی بشی و شما گفتی دکتر پدرجون...من پرسیدم که چیکار کنی ؟؟؟ گفتی میخوام مثه پدرجون عمل کنم ...پرسیدم چجوری ردیف قفسه سینه رو نشون دادی و گفتی میخوام اینجا رو قاچ کنم تا خوب شی... اینقد کلمات بزرگتر از خودت استفاده میکنی که واسه همه قابل تعجبه ... مثل بی معنفت ---- بی معرفت و خیلی چیزای دیگه که الان یادم نیس...
7 بهمن 1394

روزای سرد زمستون ....

پسر تابستانی من امسال روزای آخر پاییز و اول زمستون پر استرسی داشتیم و هممون نگران و دلواپس بودیم .اینقد که این استرس به شمام منتقل شده بود.... متاسفانه پدر جون یهو ناگزیر به انجام جراحی قلب باز شدن و هممون نگران پدر جون و ازطرفی مریضی عمو میثم و مدام سراغ گرفتن عمو میثم توسط شما از من و بقیه ... مپدر جون روز 5 دی عمل شدن و بعد از گذراندن دوران نقاحت اومدن خونه ما از بیمارستان . شما اینقد نگران پدر جون بودی که مدام میرفتی و ازشون میپرسیدی حالتون خوبه ؟؟؟ دیگه نمیرین بیمارستان؟ قلبتون دیگه درد نمیکنه ؟؟؟ بعد گذشت یه هفته دیروز پدرجون رفتن دکتر و خدا رو شکر همه چی به سلامتی تموم شد و رفتن خونه خودشون ...
17 دی 1394

شب یلدا...

زیباترینم امسال شب یلدا خونه پدر جون بودیم چون واسه عمه جون فاطمه مراسم داشتن ... شب خوب و به یاد موندنی بود و طبق معمول به شما حسابی خوش گذشت ....   اینم روایت تصاویر شب یلدا ...
2 دی 1394

روزهای قشنگ بچگی ....

گل نازم این روزا بیشتر وقتتو با آرسین جون میگذرونی و وقتی میخواین از هم  جدا شین جفتتون ساعتها گریه میکنین و شما هنوز خونه نرسیدی میگی من دلم واسه آرسین تنگ شده ...اون فسقلی هم روزی چند بار خاله جون عادله رو مجبور میکنه زنگ بزنه و با ایــــــــا (ارمیا) صحبت کنه ... تا صدای شما رو پشت خط میشنوه با صدای نازش میگه ایـــــــــا!!!! شمام هرجا عکساشو میبینی یهویی الهی بگردم آرسین جون که اینقد کوچولویی!!!! ولی وقتی هم خیلی با همین دیگه شروع میکنین به لجبازی و ... و بقول خودت اجازهنمیدی بیاد خونمون چون اطاقتو بهم میریزه ایـــــــنم عکــســاتـــــون تو این عکس شما مثلا داری ...
28 آذر 1394

زیارت روز 4 شنبه ....

پسر با ایمانم عاشق حرم رفتنی و تو راهکه داریم میریم سمت حرم به کمک مامان جون شروع میکنی به دعاکرن واسه همه و سلام دادن به امام رضا ... تا وارد صحن حرم میشیم انگار وارد بهشت شدی ...شروع میکنی به دویدن و خوشحالی ...اینقد میدوی که حسابی از ما دور میشی و تا به جایی میرسی که فرش داره سریع کفشاتو درمیاری و میزاری تو پلاستیک و میری دنبال اینکه واسه خودت دوست پیدا کنی و تو دویدن تنها نباشی و اصولا زود موفق میشی واسه دوست یابی .... به اولین نفری که میرسی اسمشو میپرسی و خودتو معرفی میکنی و با هم دوست میشین و گاهی مثه اینبار بعد یکمی بازی کردن بهش آهسته میگی من دوست دارم به کسی نگی ها .... چند تا عکس از حرم ...
8 آذر 1394

کلمات به یاد مودنی ....

هری پاتر کوچولوی من   ماشاز ----- ماساژ صبح که از خواب بیدار میشی باید به قول خودت ماشاز بازی کنیم و بنده باید یه عالمه ماساژت بدم تا سر حال بیای و با خوشحالی بیدار شی !!!! اسپت ----- استپ وقتی داری آهنگ گوش میکنی و میرقصی یا داری فیلم میبینی و میخوای بری دسشویی یا کاری انجام بدی میگی اونو اسپت کن تا من برگردم ... موقعی که یه چیزی رو واسم توضیح میدی و توضیحت تموم میشه ... میخوای بگی متوجه شدی میگی دونستی !!!! وقتی با هم قهر میکنیم و بعد از عذرخواهی آشتی میکنیم بهم میگی مامانی دیدی حالا باهات خوشحالم اصلا طاقت ناراحتی و عصبانیت منو از خودت نداری ... وقتی از دستت عص...
4 آذر 1394