باغ دایی مسعود
عشق من امروز 14 خرداده و تعطیله .من پیش تو ام تو خونه و نرفتم سرکار. راستی فردام تعطیله
دیروز با اینکه باید میرفتم سر کار ولی مرخصی گرفتم و با مامان جون و خاله جونات و دختر خاله های من رفتیم باغ دایی مسعود.خیلی خوش گذشت .
تو هم از اونجا بودن و با ابوالفضل و امیر رضا بودن لذت بردی . حسابی باهاشون بازی کردی. اونا میدویدن و تو با رورویک دنبالشون میدویدی. خیلی خوشحال و پر هیجان بودی....
روز خوبی بود و هوا خیلی عالی بود دو بار بارون اومد خیلی باحال . یه بار موقع نهار و یه بار عصر .
هوا خیلی خوب و تمیز شد بعد بارون .!تمام روز رو تراس نشستیم و حرف زدیم و تخمه خوردیم و قلیونیا قلیون کشیدن و شماها هم بازی کردین حسابی.
گاهی اینقد خسته بودی که چشات از خواب باز نمیشد و دوست نداشتی بخوابی آخه از ساعت 7 صب بیدار شده بودی ) میترسیدی از قافله بازی عقب بمونی!!!!
ولی خاله جون المیرا و عادله دوبار به زور خوابوندنت و تو نهایتا یه ربع میخوابیدی و بیدار میشدی تا به شر بازیات ادامه بدی ...
قیافه پف کرده از بی خوابیتو بعد یه ربع خوابیدن ببین .....
بعد از ظهر یه عالمه تاب بازی کردیم من و تو چون تو نمیتونستی الکلنگ و چرخ فلک بازی کنی . مجبور شدم واسه اینکه دپرس نشی که دیگران بازی میکنن توبغلم بنشونمت رو تاب و بازی کنیم تا غر نزنی....
تا شب اونجا بودیم و ساعت 12 برگشتیم .
روز خوبی بود و خیلی خوش گذشت ......