ماشین بزرگ (اتواوس)...
....گل پسرم ....
5 شنبه عصر با خاله جون المیرا رفتیم برای خرید بارونی و کفش واسه من و قبل رفتنمون بابا جون حمید از من قول گرفتن که اینبار فقط میری واسه خودت خرید میکنی ... ارمیا به اندازه کافی داره و وقتتو واسه خرید ارمیا نذار لطفا
من و شما و خاله جون رفتیم ستا سنتر و شروع کردیم به گشتن مغازه ها .... جنابعالی هم ازونجایی که همیشه واسه شما رفتیم خرید !!!! تا مغازه لباس فروشی میدیدی میرفتی تو مغازه می ایستادی و شروع میکردی به نگاه کردن من و خاله که یعنی بیاین داخل .... بنده هم صدات میزدم که بیا بیرون....
رفتیم واسه خرید بارونی من و تا پوشیدمش واسه پرو شما گفتی حشیگله (خشکله ) بعدم پرسیدی حودته (واسه خودته ) گفتم آره پسرم قشنگه ؟ شمام فرمودین حیلی گشنگه (خیلی قشنگه)
بالاخره خریدیم و اومدیم فروشگاه رضاشهر پیش بابا حمید . خاله جون المیرا با پدر جون رفتن و من و شما و بابا حمید رفتیم مغازه روبرو واسه خرید یه اسباب بازی واسه شما ....
وارد مغازه شدیم و شما حسابی خوشحال ... ازت پرسیدم ارمیا چی میخوای واست بخریم شما گفتی ماشین ... رفتیم سمت ماشینا و خودت یه اتوبوس برداشتی و گفتی اتواوس میخوام ... گفتم بردار ولی رنگ زردشو بردار قشنگتره شما به من نگاه کردی و اخم کردی بعد گفتی آبی گشنگه و همون رنگشو برداشتی ....
اومدیم خونه و هنوز لباساتو در نیاورده بودی شروع کردی به باز کردنش و بعد بازی باهاش ...ساعت 12 شد و من رفتم تو اطاق صدات زدم ارمیا بیا بخوابیم شمام داد زدی عمو شی نینمو بخویم تخ میشه (لیمو شیرینمو بخورم تلخ میشه ) ... منم با کمال تعجب اومدم بیرون و دیدم بساط پذیرایی رو پدر و پسر محیا کردن و تو همین فاصله دوباره صدا زدی مامایی بیاین انا بخوییم (مامانی بیاین انار بخوریم ) بالاخره قبل خواب حسابی پذیرایی میوه شدیم ...
گفتم ارمیا دیگه بریم بخوابیم .. سریع پا شدی و اتوبوستو بغلت گرفتی و دنبال یه جایی میگشتی تا بزاریش که قابل اطمینان باشه . دو سه جا رو تست کردی و بازم اطمینان نکردی واسه همین با خودت بردی رو تخت و گرفتیش تو بغلت و خوابیدی .
الهی فدات شم عزیزکم این اولین باری بود که اسباب بازیی اینقد واست جذاب بود ....