سورپرایز
ارمیا وقتی بدنیا اومدی همش فک میکردم که وای خدا کی بزرگ بشه ...چقد سخته بچه داشتن....
ولی الان میبینم هر روز بزرگتر و شیرینتر میشی و تغییر میکنی و تغییراتت حسابی وجد آور و قشنگه
کوچولوی مامان بعد از اولین کلمه ای که از شدت تشنگی 3 فروردین گفتی (آبه ) بصورت اتفاقی گاهی بازم این کلمه رو میگفتی ولی دیروز در کمال ناباوری خاله هات مثه اینکه اینقد خاله جون عادله بهت بابا گفتن که گفتی بابا و خندیدی و خاله جون المیرام ازت فیلم رفته....
از دیروز قشنگ میگی بابا. البته باباتم دیروز صبح رفتن شعبه شیروان وقتی دیشب بهش گفتم تو میگی بابا حسابی ذوق کرد.
راستی کار جدیدی دیگه ای که از دیروز انجام میدی اینه که بدون کمک کسی میشینی عشق من .
دیشب غزاله جون خونه مامان جون اینا بود یه لاک خشکل صورتی زده بود و تو حسابی به لاکش گیر داده بودی اونم بهت قول داد واسه عروسیت ایشالله لاک صورتی بزنه ....